بانوی‌من! شنیده‌ام طناب سیاه بر گردن علے انداختند و او را کشان کشان برای بیعت اجباری بردند. اما هنگامی بردند که با تازیانه بر دستت چنان زدند که بر بازویت پیچید و استخوانت را شکست. آیا تو در اثر آن ضربه بی‌هوش شدی؟ وای‌ بر من! وای بر همه‌ی ما که آنجا نبودیم! چه غربت غریبی برای عزیز با عزتی همچون تو!!