افـتــاد سـوی صـورت زهـرا نـگـاه او
آهـی کـشـیـد و تا به هـوا رفت آه او
دنـیـا به چشم روشن حیدر سیاه شد
وقـتی گـرفت در وسط کوچه ماه او
خاتون خانهٔ علی و همسرش، درست!
بالاتـر آنـکه فـاطـمـهاش شد سپاه او
در روزهـای غـربـت و تـنـهـایی عـلـی
در شــهـر بـود فاطـمـه تنـهـا پـنـاه او
شـرمـنـده بـود فاتـح خـیبر تمام عمر
پـرپـر شـده به خـانـه، گـل بیگناه او
شـایـد بـرای آنـکـه توسّـل کـنـد علی
میگـفـت: ربِّ! ربِّ! به چادرسیاه او!
دیـگـر کـسـی مـدافـع حیدر نمیشود
در این هجوم درد، علیماندو چاه او
#فاطمیه