「﷽」
حاج اسماعیل دولابی ره :
فردي مقداري گوشت خرید و به منزل برد و به زنش گفت براي ناهار آبگوشـت تهیه کن تا ظهر که از کار برگشتم، بخوریم. زنش به او گفت: بگو انشاءاالله. مرد گفت اینکه انشاءاالله گفتن ندارد، ظهر می آیم و آبگوشت میخوریم. دست بر قضا وقتی ظهر مرد در راه بازگشت به خانه بود، مأمورها او را با یـک مجـرم فـراري اشـتباه گرفتنـد و دستگیرش کردند و به زندان بردند. دو سه روز بعد که فهمیدند اشتباه کرده اند، او را آزاد کردند. مرد به سوي خانه بازگشت و وقتی به خانه رسید و در زد، زنـش از داخـل خانـه گفت: کیستی؟ مرد گفت: انشاءاالله منم. خدا عملاً انشاءاالله را به او آموخت.
💠
@resale_hamrah
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
💠
@resale_hamrah
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈