توی یه مهمونی یه
دختر بچه جلوم سبز شد که خیلی
شبیه خودم بود 😳
ماتش شده بودم که
یهو مادرش صداش کرد
سربلند کردم
باورم نمیشد همون
خدمتکاری بود که
سالها پیش مجبورش کرده بودم...😔 این روایت جذاب در کانالم دنبال کنید🙏
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
داستان کیمیا