لباس آبى تنش بود. ماسک زده بود و داشت خیابان را جارو مى کرد. تعجب کردم. رفتگرها که لباسشون نارنجیه؟ درِ حیاط را تا آخر باز کردم. بابا گاز داد و رفت بیرون. یک لنگه در را بستم. چفت بالا را انداختم. جارویش را گذاشت کنار و رفت جلو. یک نامه از جیبش درآورد. پدر تا دیدش، به جاى این که شیشه را بکشد پایین، در ماشین را باز کرد. نامه را ازش گرفت که... ❤️۲۱ فروردین، بیستمین سالگرد شهادت بسیجی شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی گرامی باد. 🌹شادی روح پاکش، بخوانیم حمد و سوره و صلوات