"فرازی از بیانات سردار خیبر، شهید حاج محمدابراهیم همت، در جلسه فرماندهان لشکر۲۷، پیش از عملیات خیبر(زمستان ۱۳۶۲)، در مورد جاذبه و اخلاص سردار جاویدنشان، اسماعیل قهرمانی‌اردهائی" «... پیش از عملیات [الی]بیت‌المقدس ما گردان‌هايمان را در چند مدرسه‌ی شهر اهواز مستقر کرده بوديم. همان موقع من اين مطلب را به کرّات شنيده بودم که بسيجی‌های گردان انصار، با عشق و علاقة‌ی عجيبی، يواشکی به نماز خواندن برادر، اسماعیل قهرمانی نگاه می‌کردند. او در حين نماز، به قدری عميق و زيبا، ارکان و اجزاء نماز را رعايت می‌کرد، به قدری آيات را شمرده و قشنگ می‌خواند، به قدری دعای قنوتش عارفانه بود، که انسان از تماشای نماز خواندنش سير نمی‌شد! روزی يک نفر بسيجی تازه وارد، آمده بود جلوی قهرمانی، با لحنِ داش‌مشدی‌های جنوب شهر تهران، به او گفته بود: «شما برادر قهرمانی هستي؟! ببين؛ من اسمم حسن است و فاميلی‌ام، فلان. بچّه‌ی نافِ شوش هستم. اين را گفتم که از همين اوّل بسم‌الله، مرا بشناسی و هوای مرا داشته باشی!» قهرمانی، خیلی عادی با او رفتار کرد. یعنی اصلاً انگار نه انگار! بعد هم او را بغل گرفت و گفت: «اِی به چَشم؛ من نوکرتم، من غلامتم، من چاکرتم حسن آقاي گل و گلاب.» خلاصه؛ آن روز او را با گفتن چاکرم و مخلص‌ام، مهار کرد. بعد، همين بسيجی داش‌مشدی بچّه‌ی نافِ شوش، قدری که جوانب رفتاری قهرمانی با بچّه‌هاي گردان انصار و آن نمازهای عاشقانه‌ی او را با دقّت زير نظر گرفت، يکی-دو روز بعد سر نماز، رفت پيش قهرمانی، و های‌های گريه‌کنان، از او داشت عذرخواهي می‌کرد. به قدری شيفته‌ی رفتار و مرام قهرمانی شده بود، که در وصف نمی‌گنجد. وقتی هم که عمليات [الی]بيت‌المقدس شروع شد، کادرهای گردان انصار می‌گفتند، شب عمليات، هر جا که قهرمانی می‌رفت، اين جوانِ داش‌مشدی هم مثل سايه او را دنبال می‌کرد. هرجا که گلوله می‌آمد، يا خمپاره‌ای به زمين می‌خورد، او خودش را سپر قهرمانی می‌کرد. آن‌قدر، به اين کارش ادامه داد، تا دست آخر کنار قهرمانی به شهادت رسيد. می‌بينيد يک برخورد شما؛ براساس معرفت و معنويت، چه تأثيري مي تواند روي روحية بسيجي بگذارد. 🕊شادی روح پاک سرداران شهید همت و قهرمانی و شهید حسن ... ، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar