توبین الحرمین نشسته بودم یهو یه پیرزنی کنارم نشست حالش خیلی بدبود با بادبزن دستی بادش زدم گفتم حاج خانم آخه چرا الان اومدی کربلا تواین هوای گرم برای شما خوب نیست. ی نگاه چپ به من کرد وگفت تاحالا عاشق شدی؟؟ 🤫اشک درچشمانش حلقه زد. 😭گفت :فقط ی عاشق میتونه درکم کنه! دلم شکست 😔گفتم حق داری مادر. منم عاشق شدم هرچه منتظرش میشم نمیاد 😭دوستم نداره نمی دونم چرا ولی من خیلی دوستش دارم پیرزن بابی حالی گفت ان شاء الله بهش میرسی اگرنشد ناراحت نباش شاید خیری هست مانمی دانیم بغضم ترکید 😭گفتم یعنی ندیدن رویش خیراست مادر؟ گفت :شاید. گفتم مادر دلم خیلی هواشو کرده! گفت :صبور باش بالاخره میاد اون عاشقاشو میشناسه ازته قلبت صداش کن. اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری سلام الله علیها الهی آمین 🤲🤲❤️❤️