۲/ و همه‌ی اینها بعد از کلی توی سر و کله زدن توی اتاق ایده هاست. بگذریم از سفارش‌های جورواجورِ بینِ راهی که تمرکز را به آبِ خوردن از آدم می‌گیرد.) پرانتز بسته. برگردیم به مضیف. با آجیل و شربت آلبالو ازمان پذیرایی کردند. شربتش یخِ یخ بود. تگری. برای همین مجبور بودیم آرام آرام و جرعه جرعه بخوریم و این یعنی بهترین حالت برای سکوتِ زمانِ فیلمبرداری. من که داشتم صدا را ضبط می‌کردم می‌توانستم آجیل هم بخورم. ولی باید دقت می‌کردم شکستن پسته‌ها و خرد کردن بادامها زیر دندان کمترین صدای ممکن را داشته باشد. رفیقمان هم خیلی بلند حرف نمی‌زد. صدای نرمی هم دارد. مخملی. حالا با آن خستگی ده روزه و این جای گرم و نرم و این سکوت و لالایی، نتیجه چیست؟ بچه‌ها موقع فیلمبرداری، دوربین‌ها روی پایشان بود و چشمان بسته‌شان به صفحه‌ی دوربین. خواب بودند. البته گاهی یادشان می‌افتاد باید بیدار شوند و صفحه‌ی دوربین را بررسی کنند که کادر به‌هم نخورده باشد. من هم به دنبال لحظه‌ای که پلکهایشان روی هم برود تا با دوربین گوشی عکسی ازشان بگیرم. فرصت فراهم شد. قاب را طوری بستم که فیلمبردارها و دوربین‌شان توی یک قاب باشند. عکس را گرفتم و بعد از مصاحبه بلافاصله گذاشتم وضعیت. به نظرم بهترین توصیف بود برای ده روز کار رسانه‌ای جهادی. یک بیانیه‌‌ی خیلی خیلی کوچک هم کنار عکس نوشتم. آخرین روز، آخرین ساعت، خسته و بی‌رمق ولی ماندیم... آری مرام جهادی‌ها ماندن تا آخرین لحظه است، خم شدن و نشکستن. به قلم✍: سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane