بسم الله الرحمن الرحیم
"
گنبد سبز"
....
نمیدانم چرا فکر میکنم بارگاهتان اگر گنبد داشت، رنگش حتما سبز بود.
یک سبز روشن و شفاف که ازش نور میتابد. مینشینم روبروی آن گنبد سبز، توی صحنی که نمیدانم اسمش چیست، شاید صحن حضرت زهرا باشد یا ابوتراب، چشم میدوزم به گنبد سبزتان و استخوان سبک میکنم.
حال و هوای حرمتان فرق دارد برایم. نه مثل حرم ابالفضل باشکوه و سنگین است نه مثل حرم امام حسین سنگین و نفس گیر. حال و هوای حرمتان شبیه صحن و سرای امام رضا هم نیست: رضایت همراه بابهجت؛ طوری که وقتی توی صحن گوهرشادم انگار راضی ترین آدم روی زمینم.
صحن و سرای شما آقا ولی فرق میکند.
سبک است. سبک و لطیف، سبک و خنک. نه غم کربلا را دارد و نه بهجت خراسان را. حتی شبیه حرم امیرالمومنین هم نیست که خانه پدری است اما شکوه و وقارش آنقدر زیاد است که نمیتوانم آسوده بنشینم. از آن خانه های پدری است که باید مودب و دوزانو بنشینی و سرت را بیندازی پایین و حرف گوش دهی. اینجا آسوده ام ولی. سبک و آسوده و خوشحال مثل یک رویای شیرین تمام نشدنی. مثل راه رفتن روی ابرها. حال و هوای حرمتان برایم مثل خانه آن پدری است که با بچه هایش من و تویی ندارد و رفیق است.
برای همین آسوده ام. برای همین اینجا که می آیم خیالم راحت است. استخوان سبک میکنم.
کاش گنبد سبزی داشتید و صحن و سرایی...
✍ شبنم غفاری
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐
www.revayatkhane.ir🌐
👉
@revayat_khane