✨✨
ا❁﷽❁ا
🧔🏻♂ مردی با لباس خاکی رنگ، از خانه زن عمویم بیرون آمده بود و کنار تیر برق، داشت بند پوتینهایش را میبست.
نمی دانستم او کیست. آتقدر فامیل داشتیم که همهی همهشان را نمیشناختم! ساکنان کوچه کوچک و باریک ما، با هم فامیلاند. ما بودیم و عموها و عمه هایمان.
آن روز خانهی یکی از زن عموهایم مهمانی بود. به مناسبت عروسی اقوام زن عمویم.
یکی از دختر عمه هایم هم آمده بود دم در. خانه شان روبه روی ما بود.
کنجکاو بودم بدانم عروس و داماد کداماند. چه شکلیاند؟
دختر عمهام را صدا زدم. آرام پرسیدم: دوماد کدومه؟
مرد کنار تیربرق، همان طور که داشت بند پوتینش را می بست، به طرف ما برگشت و با خنده گفت: «من دومادم»
✍
#فاطمه_سعیدیمقدم
🗓
#روزنگار
🔺
۲۲ اسفند،
سالروز بزرگداشت مقام #شهدا
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○●
@revayat_khane ●○