°
°
°
°
⚘اوركت رو انداخته بودم روی شانهام..
مےخواستم به ملاقات یكۍاز روحانيون بروم كه دستهايم را دراز كردم توی آستينهاۍ اوركت و آن را منظم كردم،
⚘محمدحسين كه داشت كنارم راه مےرفت
و حركات من رو مےديد، گفت:
«برگرديم.. اين كارِت خالصانه نيست!
وقتۍ نماز مےخوندۍ اوركت روۍ شانهات بود
اما حالا که میخواۍ برۍ ملاقات، آن را درست ميکنۍ!!»
#شهید_محمدحسین_یوسفاللهی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg