📚
#قسمت_پنجم
تا مادرم در را باز میکند، چشم هاش
پر از اشک میشود و وقتی میبوسمش، اشکهاش صورت و لبم را خیس میکند. ترسیدهام. مدام میپرسم:«چی شده مامان؟» مامان پشت سرهم عذرخواهی میکند که
ناراحتم کرده. خواهرم پشت سر مادرم ایستاده
و بغض کرده. با اشاره از خواهرم میپرسم چه شده، سرش را بالا میبرد که یعنی «هیچی».
#ادامه 🔻
.