شمع حیات از گوشههای بسترش رفت
لب تشنه بود و آب و تاب از حنجرش رفت
پشت سرش رقاصه ها کل میکشیدند
هر بار اشک از گوشه چشم ترش رفت
نفرین به ام الفضل با آن خندههایش
هر بار با طعنه کنار همسرش رفت
دیوار و در میدید و لعنت میفرستاد
بر آنکه با هیزم سراغ مادرش رفت
از چهار سو مشتی کنیز او را کشیدند
با هلهله با رقص جسم اطهرش رفت
از تیزی این پله صورت در امان نیست
با کشمکش تا بام خانه پیکرش رفت
گرچه سه روز افتاد زیر نور خورشید
اما کنار او کبوتر با پرش رفت
وای از غریبی که میان یک بیابان
غارت که شد انگشت با انگشترش رفت
بازار، کوچه، مجلس می، شام ،کوفه
از هر مسیری نیز رد شد خواهرش رفت
با دروود و تسلیت🖤🙏🌷