رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
گفتم حسین و میل پریدن شروع شد در سینه ام، دوباره تپیدن شروع شد واژه به حد وصف تو شرمنده ام که نیست
5.58M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
ورودی مسجد برای دعوت عابران ایستاده بودم.. دو دختر خانم جوان که حجاب کاملی داشتند نزدیک شدند. با اشتیاقی که در وجودم موج میزد گفتم: بفرمایید! پرچم از حرم امام حسین اومده!!.. بُهت زده گفتند: واقعاااا؟! گفتم: آره عزیزم! از خود حرم آوردن.. یکیشون بغضش ترکید و دیگری نگاه به پارچه ای که همراهش بود کرد، پارچه سبز رنگ. پرسیدم: چیزی شده؟! گفت: «ما چند وقته میخوایم یه پرچم تو حسینیه مون بزنیم. دلمون میخواست بریم کربلا، همونجا پارچه بخریم متبرک کنیم و بیاریم نصب کنیم ولی قسمت نشد. امروز دیگه ناامید شدیم، اومدیم پارچه خریدیم بریم همینو بزنیم. تو مسیر خیلی دلمون شکسته بود داشتیم با امام حسین حرف می‌زدیم..» دلم لرزید... دست رفاقت به شونه هاشون کشیدم و گفتم: امام حسین به دلتون نگاه کرد که الان از این مسیر گذشتید، برید به همین پرچم متبرکش کنید. لطف حسین ما را تنها نمی‌گذارد گر خَلق وا گذارند ، او وا نمی‌گذارد 🗓 غرفه ۸ اسفند۱۴۰۲ (ایام نیمه شعبان) ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃