از کنار صف نماز جماعت رد شدم دیدم حاجے بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما تو صف نرفته برگشتم آمدم رو به رویش نشستم.. دستش را گرفتم و پیشانیش را بوسیدم؛ التماس دعا گرفتم و رفتم. انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج‌قاسم آمده حرم! از لابه‌لاے صف هاے نماز مے‌آمدند پیش حاجے.. آرام و مهربان مےگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح، ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند وقت رفتن گفت: «آقاے خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردے زحمتت زیاد شد.» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم، شما امانت برادرهاے من هستید.» نگاه ملیحے انداخت و گفت: «خدا شهدا رو رحمت کنه.» چه مےدانستم چند روز بعد خودش هم مےرود قاطے شهدا 📚منبع: ڪتاب سلیمانے عزیز @Reyhanatorasooll