-دیدم ڪه؛سر خود را تا نصف بدن در چاهے ڪرده و با چاه درد و دل مے ڪند.
همین ڪه احساس ڪرد مرا ؛فرمود: ڪیستی؟
گفتم: میثمَمْ.
فرمود: آیا امر نڪردم تو را ڪه از خط خود تجاوز نڪنی؟[خطے معلوم ڪرده بودند ڪه جلوتر از ان نیاید]
عرض ڪردم: اے مولاے من! نگرانت شدم؛شر دشمنانت بر تو نگرانم ڪرد..
فرمود:آیا از انچه میگفتم چیزے شنیدی؟
گفتم: نه اے مولاے من.
فرمود اے میثم!
-در سینه رازهایے دارم
هر گاه سینه ام از آن ها به تنگ مے آید
با دست بر زمین مے ڪوبم
و راز دلم را براے زمین بازگو مے ڪنم
پس هر گاه زمین گیاهے برویاند
آن گیاه
راز دل من است..؛
[۱]. بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۹۹٫
🏴
@reyhaneh_khelghat🏴