✍دقیقه‌های آخر بازی است. یک گل دیگر بزنیم، تمام است.💪 هربار که حریف به دروازه ما نزدیک می‌شود آقاجون وارد حالت آماده باش می‌شود، انگار خودش مشغول بازی است. ✊🤛👏 صدای اذان مسجد، توی خانه‌مان می‌پیچد.🕋 آقاجون بی‌خیالِ تلویزیون و فوتبال و همه‌چی، از جا بلند می‌شود تا وضو بگیرد. 🧓🚶‍♂ بشقاب میوه‌ای که پوست گرفته‌ام 🥒🍌🍋را به سمتش می‌گیرم تا کمی دیگر بنشیند.😉 یک ورق لیمو شیرین برمی‌دارد و توی دهانش می‌گذارد و می‌گوید: « مثل است، هرچه از وقتش بگذرد تلخ می‌شود.»🌱🌸 خودم را جمع و جور می‌کنم، همراه آقاجون می‌روم برای نماز ظهر وضو بگیرم. نماز که تمام می‌شود با آقاجون دست می‌دهم و می‌گویم: « قبول باشه.»🤝 آقاجون دستم را در دست‌هایش می‌فشارد و با نگاهی که پر از محبت است، می‌گوید: «می‌دونی نوه گلِ خودمی!»😎😊 گرمای محبت آقاجون تمام وجودم را گرم می‌کند و لپ‌هایم کمی سرخ می‌شود و می‌خندم. 😉 بعد از نماز دوباره برمی‌گردیم سراغ تلویزیون و تحلیل بازی، 🕹 همین‌طور که چشمم روی صفحه تلویزیون است، 👀🖥آقاجون کنارم می‌نشیند و یک جمله از برایم می‌گوید: « است، باید آن را با دل و جان نوشید تا از هرنقطه‌ای که هستی یک قدم به رضوان نزدیکتر شوی.» ✍با خودم قرار می‌گذارم از امروز قبل از تلخ شدن آن را نوشِ جان کنم و نمازم را اول وقت بخوانم.🤝💪 موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت ✨ 🌐 @reyhanevelayat