#یااباعبداللہ
#محرم_الحرام
#یک_برش_کتاب
امام، با دستهای لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان علی میستُرْد و با او نجوا میكرد: "تو! تو پسرم! رفتی و از غمهای دنیا رها شدی و
پدرت را تنها و بییاور گذاشتی."
و بعد خم شد و من گمان كردم به یافتن
گوهری. و خم شد و من گمان كردم به
بوییدن گلی. و خم شد و من با خودم گفتم به
بوسیدن طفل نوزادی. و خم شد و من به چشم خودم دیدم كه
لب بر لب علی گذاشت و شروع كرد به مكیدن لبها و دندانهای او و دیدم كه شانههای او
چون ستونهای استوار جهان تكان میخورد و میرود كه زلزلهای آفرینش را درهم بریزد.
و با گوشهای خودم از میان گریههایش شنیدم كه: "
دنیا پس از تو نباشد، بعد از تو خاك بر سر دنیا."
و با چشمهای خودم بیقراری پسر را دیدم، جنازه علی اكبر را كه با این كلام پدر آرام گرفت و فرو نشست:
"و چه زود است پیوستن من به تو پسرم، پارهء جگرم، عزیز دلم."
علی آرام گرفت اما چه آرام گرفتنی! اینبار چندم بود كه پا به آنسوی جهان میگذاشت و باز به خاطر پدر از آستانه در سرك میكشید و بر میگشت. مگر پدر، دل از او نكنده بود كه او به كندن و رفتن رضایت نمیداد؟
درست در همان زمان كه بدنش تكه تكه شده بود و روح از بدن به تمامی مفارقت كرده بود، من به
چشم خودم دیدم كه نشست و به پدر كه مضطر و ملتهب به سمت او میدوید، گفت: "
راست گفتی پدر! این آغوش پیامبر است، این سرچشمهء عشق اكبر است. این همان وصال مقدر است. این جام، جام كوثر است.
تشنگی بعد از این بیمعناست."
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#زیر_علمت_امن_ترین_جای_جهان_است
برگرفته از کتاب:
#پدرعشق_پسر
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
📚
#واحد_کتابخانه
🌐
@reyhanevelayat