🔺تنبیه وزیر شیعه هارون الرشید توسط امام کاظم(ع) (درسی برای برخی مسئولین امروز که خیال میکنند بی‌تفاوتیشان نسبت به پابرهنگان دامنشان را نمیگیرد❗️) زندگیم را با پرورش شتر میگذراندم کار سختی است و گیر و گور زیاد دارد اما خدا کمک میکند. هیچ وقت فراموش نمیکنم یکبار که واقعا گرفتار شده بودم و مستاصل، پس از مشورت با دوستان، گفتند که وزیر محترم... اگر بخواهد میتواند مشکل شما را برطرف کند مصمم شدم به دفتر وزیر بروم و مشکلم را با ایشان در میان بگذارم. بعد از رسیدن به محل، حراست محل اقامت وزیر جلویم را گرفت و توضیح خواست من هم خودم رو معرفی کردم و گفتم که میخواهم وزیر را ملاقات کنم گفت برو فلان موقع بیا رفتم و خلاصه بعد از هماهنگی و به این بگو و به آن بگو و.... و کلی معطل شدن گفتند جناب وزیر نمیتواند شما را ببیند ناراحت شدم و بیشتر بخاطر اینکه طوری رفتار کردند که گویی کسر شأنشان میشد برگشتم بهش گفتم :خوب دیگر این همه معطلی و فیلم بازی کردن نمی‌خواست، همون اول میگفتید وزیر با پابرهنگان ملاقات نمیکنه هم من تکلیفم رو میفهمیدم و هم خودتون رو انقدر به زحمت نمی‌انداختید. سه چهار هفته یا بیشتر گذشت غروب بود، در خانه نشسته بودم و مشغول رسیدگی به مشکلات خودم بود دیدم در زدن رفتم در خانه را باز کردم دیدم جناب وزیر است😳شاخ در آوردم نمیدانستم چه کنم، دست و پایم را چنان گم کردم که حتی فراموش کردم تعارف کنم بفرمایید تو... 😅 خودش گفت تعارف نمیکنی گفتم چرا بفرمایید خانه درست و حسابی‌ای نداشتیم روی سکویی که قالیچه‌ای پهن بود نشست کنارش نشستم دیدم وضع خوبی ندارد نگران بودم ماجرا را جویا شدم شروع کرد به صحبت... گفت : «تو مرا میشناسی من علی ابن یقتین وزیر هارون رشید هستم و البته شیعه حضرت کاظم، قصد حج داشتم که مثل همیشه گفتم سری به آقا بزنم گزارشات بدهم از اوضاع مبارزات و وضعیت دربار عباسی بگویم هدایایی تقدیم کنم و به حج بروم با هزار مراقبت به درب خانه آقا رفتم ایشان راهم نداد خیلی تعجب کردم که من علی ابن یقتین سوپر حزب اللهی را امام راه نداده، منی که چقدر در دستگاه مبارزاتی دارم به حزب الله خدمت میکنم فردا باز همین طور تا بالاخره حضرت را دیدم و دلیل این بی محلی را جویا شدم ایشان با ناراحتی گفتند حجبتک لأنک حجبت أخاک إبراهیم الجمال؛ تو را راه ندادم چون برادرت ابراهیم جمّال را راه ندادی! تو ای علی ابن یقتین! این منصب را داری و بنوعی تولیت کار را از طرف ما برعهده گرفته‌ای تا حوائج برادران دینی‌ات را برطرف کرده و به ایشان خدمت کنی! سریع متوجه شدم قضیه چیست! یاد فرمان امیرالمومنین به حضرت مالک افتادم که گفت ای مالک اشعر قلبک الرحمه لرعیه و المحبت لهم و لطف بهم(١) گفتم آقاجان من اشتباه کردم اما من کجا و ابراهیم جمال کجا! او اکنون کوفه است من مدینه چه کنم آقا فرمود شتری در فلان آدرس هست برو او تو را به کوفه میرساند. سوار شدم و ناگهان خودم را در کوفه دیدم و راه خانه تو را پیش گرفتم» اینها را میگفت و منقلب بود. به حالتی که گویی التماس میکند از من میخواست که ببخشمش. گفتم جناب وزیر ما پابرهنگان را چه به بخشش شما، اصرار کرد گفتم بله! بله! بخشیدم. ناگهان دیدم که به زمین افتاد و گونه‌اش را بر زمین قرار داد و گفت ابراهیم شتر چران پایت را بر گونه‌ام بگذار که هیچ مسئولی در محشر وارد نمیشود مگر اینکه مَغلولَةً یَدُهُ اِلىٰ عُنُقِه باشد!! (یعنی دستانش به گردنش زنجیر شده باشد) https://khl.ink/f/41182 از او اصرار و از من امتناع... خلاصه آنقدر اصرار کرد تا با شرم پایم را بر گونه‌اش گذاشتم و آنگاه فهمیدم که در سیاست ورزی اسلام ناب مسئول چگونه باید باشد و رابطه‌اش را با مردم چگونه باید تنظیم نماید. شاید امکانش نباشد که همه بروند و وزیر را ببینند اما باید مردم مسئولین را پشتیبان دردهایشان بیابند، تسکین دهنده رنج‌هایشان ببینند پ. ن. روایت با کمی پردازش بیان شده ✍🏼 ٣ خرداد ١۴٠٢ ۴ ذی القعده ١۴۴۴ ________________ 📚@reza_afshar