🖤رود دائم‌الذکر زمین تاریک و ماه از شانه‌ی شب می‌رود بالا گرامی باد این رخشنده، این تابان بی‌همتا شب است و خرده‌های خندۀ ماه از ورای ابر می‌افتد روی آب و می‌پرد خواب از سر دریا شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام تمام نورهای مانده را بر سفرۀ صحرا شب است و آسمان پیراهنی از هاله‌ی مهتاب به تن کرده است چون صوفی که بر تن می‌کند شولا می‌اندازد فلک بر صورت خورشید روانداز و می‌خواباند او را روی پای خویش تا فردا... میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا تعالی‌الله رویش را که «والفجر» است تفسیرش تعالی‌الله مویش را که «والیل اذا یغشا» شگفتا لحظه‌‌ی جنگیدنش، معجِز تر از معجِز شگرفا لحظه‌ی خندیدنش، رویاتر از رویا خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا؟ به رغم تیغ‌ها و تیر‌ها مانده است در میدان "در آن وادی که منزل نیز می‌افتد به راه آنجا" نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا صدا زد: کوفیان! اجداد من نورند و آیینه ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا خداوندا! به تیغی می‌شود زخمی مگر دریا؟ مگر دریا به تیغی می‌شود زخمی خداوندا؟ میان گرد و خاک دشمنان گم شد که می‌دانست در آن وادی هر آنکس می‌شود گم، می‌شود پیدا تنش در دشت گشته منتشر، بی‌شک همین تن شد دلیل ساده‌ی "محوی به رد وحدت اشیا" پدر - این رود، رود دائم الذکرِ بلادیده- پیِ تسبیح دانه‌ دانه‌ا‌ی افتاده در صحرا به دنبال جوانش خیره بر خاک است و می‌گوید: علی "اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا" نمی‌گویم چه آمد آخر اما بر سر جسمش همین و بس: پس از او خاک عالم بر سر دنیا .... امیدم سوی الطاف علی اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالی مرا در محشر کبری @rezayazdaanii