عاخه ما همه برای یه هیاتیم! این روزها اوج آزمون هاست، سه استاد در سه شیفت کاری در حال گرفتنِ آزمون های شفاهی اند و بنده هم نخودی! 🤪 اول آزمون های شفاهی می‌پرسیم بفرمایید از کدام شهر هستید؟ ایلام، سمنان، X، کاشمر، X ، X، ارومیه، یزد، X، چابهار، X، X، X، بوشهر، X، بابل، X، ماهشهر، X، X، تهران، نجف آباد، X، X، X، X ، مراغه، مشهد، X، X، اردل، X، X، اردستان، استهبان، X، X، سبزوار، شیراز، الیگودرز و... سابقه نداشت در یک دوره آموزشی از یک شهر کوچیک اینهمه فارغ‌التحصیل؟🧐 و عجیب تر اینکه.. موضوعات کنفرانس یکی در میون قانون شناخت حجت الهی، حدیث وصیت ... با خودم کلنجار میرفتم که ینی چی شده؟🤔 به هجدهمین نفر رسیدیم و پرسیدم از کدام شهر هستید عزیزجان؟ گفتن X !!🤨 دیگه نتونستم ادامه بدم گفتم عجیبه! ما امروز از شهر X خیلی قبولی داشتیم. همه هم قوی و مسلط؛ البته باعثِ افتخارِ ..🙃 یه زیرصدا جواب داد _عاخه ما همه برای یه هیاتیم! _فلانی ام.. ساعت ۱۵:۴۵ مصاحبه دادم _الان هم ایشون، خانوم بنده هستند _موضوع ارائه شون، حدیثِ وصیتِ و بعد با خنده ادامه دادن _خانوم علوی! _سوال سخت بپرسید، رد شه! و خانمی که صداشو صاف و با غرور گفت: + بشین، بشنو و افتخار کن به همسرت! + دیشب قبلِ شروعِ مراسمِ هیات، واسه خانوما دوبار کنفرانس دادم! گفتم خب ؛ بفرمایید در خدمتیم.. شروع کنید از حدیث وصیت، اگر وقت اضافه اوردیم از هیات تون هم بگید ببینیم داستان چیه؟ 🤔 +بعله استاد! بسم الله.. احمدبصری مدعی وصایتِ امام عصر برای اثبات ادعای خودش به حدیث وصیت استناد میکنه در حدیث وصیت اومده که... حال آنکه با این سه برهان، ادعای احمد رد میشه.. ادله احمدُ در ۷ دقیقه بیان و نقد کردند! گفتم احسنت، مفید و مختصر. خب؛ حالا در ۳ دقیقه پایانی بفرمایید ماجرای هیات چیه؟ + ما یه هیات داریم توی شهرمون، از بقالِ سرِ کوچه تا پزشکِ درمانگاه میان.. فعالیم توی گره گشایی ها اما بی سر و صدا! + مدتیه یه گره کور افتاده نمی‌دونیم چطور بازش کنیم، اوایل دست به دامن نهادهای امنیتی شدیم اما چون جنبه امنیتی نداشت، چندان بها ندادن و ما هر روز شاهدیم حلقه جذب اتباع احمدبصری در شهر گسترده و حلقه محاصره ما کوچیک تر میشه. + یکی از دوستان در شهر همجوار بنر دوره رو برامون فرستاد و دست به دست شد و همه ی بچه های هیات اومدن ثبت نام. خانوما و آقایون‌.. همه آزمون دادیم. همه هم قبول شدیم. _ بسته های فرهنگی دوره زیاد بود، بین خودمون تقسیم و هر فرد ملزم بود محدوده خودشو بعد از هیات، کنفرانس بده‌‌. همه بچه ها پا به کار بودن و میموندن حتی اکبرآقا، بقالِ سرِ کوچه‌.. خانوم میپره وسطِ کلامِ آقا و ادامه میده: ما خانوما هم پا یه پای آقایون، کتاب ها که پی دی اف بودن و خوندن شون سخت بود حقیقتا، رو خوندیم و پیش اومدیم با یه صدایی که درد ازش شنیده میشه: + دنبال مدرک نیستیم نیت مون این بود همه بیان پای دوره تا بتونیم به یه حد بلوغ فکری در زمینه نقد مدعی یمانی برسیم و با گفتمان، جوونای شهر از راه باطلی رفتند، برگردونیم و بازار اتباعِ احمدُ کساد کنیم. پرسیدم نظر به هدف مقدس تون.. دوره به دردتون خورد؟ + خیلی خوب بود +جریان احمدبصری برامون گنگ بود +الان به یه خط فکری مشترک رسیدیم +ولی تا هدف مون فاصله است + و وقت کم... +منتظریم سطح دو نقد مدعی یمانی برامون فعال شه! ✍ از صبح خیلی خسته بودم؛ حجم پیام های ایتا که تمومی نداره و لحظه ای، میجوشه! پیگیری دو دوره در حال ضبط که از موعد تحویلشون گذشته تا بستن سرفصلِ دوره ای که متقاضی هاش یه لشکر مبلغِ صاحب تریبون اند.. از مجری دوره ای که مورد فحاشی و تهدید دانشجو قرار گرفته بود و نیاز به بازسازی روحیه داشت و باید بهش زنگ می‌زدم. از تقریر کلاس‌های بهاره و ایجاد بانک سوال تا حجم سنگین مصاحبه ها.. از تماس با وزارت برای ضبطِ دوره جدید‌ تا تصحیحِ اوراق امتحانی که از قم رسیده بودن.. گاهی تموم میشم! ساعت ۲۰:۵۴ بعدِ یک روزِ کاری سنگین، خانم و آقای X از شهر X با هدف گفتمان سازی، جون تازه ای بهم داده بودند و باید ازشون براتون روایت می‌کردم و با هیاتِ شهرِX به دنیا فخر می‌فروختم...