وحـدت وجـود و میـرزا جـواد آقا مـلکی تـبریزی(ره)
و حکى أن حکیماً کان فى اصبهان و کان من دأبه أنه اذا حضر وقت غذائه یرسل خادمه یشترى له و لمن کان عنده - کائناً من کان - غذاء یأکل معه و اتفق فى یوم أن جائه واحد من طلاب البلد لحاجه وقت الغذاء. فقال الحکیم لخادمه اشتر لنا غذاء نتغذى. و ذهب الخادم و اشترى لهما غذاء واحضره..
حکایت شده مرد حکیمى در اصفهان بود و عادتش بر این بود که چون وقت غذایش مى رسید، خادم خود را مى فرستاد تا براى او و براى هر کس که در نزد اوست - هر که مى خواهد بوده باشد - غذا بخرد؛ و آن حکیم با آن شخص حاضر با هم غذا بخورند.
اتفاقاً روزى در وقت غذا یکى از طلاب شهر براى حاجتى نزد وى آمده بود، حکیم به خادمش گفت: براى ما غذا بخر، تا ما تغذى نماییم.
خادم روانه شد و براى آن دو نفر غذایى خرید و حاضر کرد.
قال الحکیم للفاضل: بسم الله - تعال، نتغذى. قال الشیخ: أنا لا اتغذى!
قال: تغذیت؟! قال: لا! قال لم لا تتغذى و أنت ما تغذیت بعد؟!
قال: احتاط أن اکل من غذائکم؟! قال: ما وجه احتیاطک؟!
قال: سمعت أنک تقول: بوحده الوجود - و هو کفر و لا یجوز لى أن آکل من طعامک معک لأنه ینجس من ملاقاتک!؟
قال: ما فرضت أنت معنى وحده الوجود و حکمت بکفر قائله؟!
قال: من جهه أن القائل بأن الله کل الأشیاء و جمیع الموجودات هو الله!؟
حکیم به آن مرد فاضل گفت: بسم الله، بیا غذا بخوریم! آن شیخ گفت: من غذا نمى خورم!
گفت: آیا غذا خورده اى؟! گفت: نه!
گفت: چرا غذا نمى خورى با آنکه هنوز غذا نخورده اى؟! گفت: من احتیاط مى کنم از غذاى شما بخورم!
گفت: سبب احتیاط تو چیست؟ گفت: من شنیده ام که تو قایل به وحدت وجود هستى! و آن کفر است و جایز نیست براى من که با شما از غذاى شما بخورم؛ زیرا که غذا به واسطه ملاقات و تماس با شما نجس مى شود!
گفت: تو معناى وحدت وجود را چه تصور کرده اى، تا اینکه حکم به کفر قایل به آن، نموده اى؟!
گفت: به جهت آنکه قایل به وحدت وجود مى گوید به اینکه خدا همه اشیاء است و جمیع موجودات، الله هستند!
قال: أخطأت، تعال، تغذ، لأنى قائل بوحده الوجود و لا أقول: بأن جمیع الأشیاء هو الله لأن من جمله الأشیاء جنابک و أنا لا أشک فى کونک بدرجه الحمار او أخس منها فأین القول بالهیتک؟! فلا احتیاط و لا اشکال، تعال، تغذ.
رک لقاء الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ص 120
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🆔
@river1399