♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️ 🔷خاطره آقای اکبر نریمانی همرزم شهید محمدباقر آقائی : 🌹🍃اولین روزهای اولین ماه تابستان بود. صبح زود، دو تویوتا از کادر گردان علی اکبر و گردان قمربنی هاشم از اردوگاه به سمت دیدگاه جدید حرکت کردند. من هم همراه کادر گردان (علی اکبر) بودم و همراه باقر آقایی و محسن ایوبی و دیگر بچه ها نشسته بودیم عقب تویوتا. طبق معمول؛ شوخی های محسن ایوبی، همه را سرگرم کرده بود… 🌱دو سه ساعتی در راه بودیم. نزدیک منطقه عملیاتی که شدیم، دیدیم ترافیک شده! قسمتی از جاده –که کوهستانی بود دچار مشکل شده و بچه های جهاد، مشغول ترمیم آن بودند. رودخانه ی پر آب کنار جاده و هوای خوب و ترافیک، هر کسی را وسوسه می کرد برود شنا کند. باقر آقایی از ماشین پیاده شد. گفت: «میروم دست و صورتم را بشویم.» ولی یکدفعه لباس هایش را درآورد و پرید توی آب! زود هم بیرون آمد و همانطور با تن خیس، لباسهایش را پوشید. مجموع رفت و آمدش، 5 دقیقه هم نشد! 🌸آمد سوار ماشین شد و با همان لبخند زیبای همیشگی اش گفت: «غسل شهادت کردم.» محسن ایوبی هم در جوابش به شوخی گفت: «آفت نداره.» باقر جواب داد: «اگر داشت، پشیمان می شوی که چرا تو هم غسل انجام ندادی ‌>> 🥀بالاخره رسیدیم پای کار. سنگر دیدبانی کوچک و کم‌جا بود. به همین دلیل قرار شد اول 5 نفر بروند، وقتی آمدند 5 نفر دوم بروند. من هم جزء 5 نفر دوم بودم. منتظر نشسته بودیم تا بچه ها بیایند و ما برویم که یکدفعه صدای شلیک توپ مستقیم تانک را شنیدیم! 🌷چند لحظه بعد، حاج علی و دیگر بچه ها با سر و صورت خاکی به سمت ما آمدند و گفتند: «برگردید. دوباره شروع کردند به زدن.» رفتیم پایین. منتظر باقر و محسن ماندیم، ولی گفتند: «بروید. آنها مجروح شدند.» 💥متوجه شدیم که هر دو شهید شدند. خیلی ناراحت شدیم… موقع برگشت، به همان مکانی که باقر غسل شهادت کرده بود رسیدیم. بی اختیار، اشک می ریختم و با خود می اندیشیدم که: آن ترافیک؛ بی حساب نبود. خداوند فرصتی را برای باقر مهیا کرده بود تا گل خودش را با عشق، پذیرا باشد…😔♥️ لینک کانال رفقای شهدا👇👇 https://eitaa.com/rofaghayshohada1831 🌷🌿🌤🌷🌿🌤🌷🌿