هفته قبل، با هم نهار خوردیم. همیشه دوست داشتی سر نهار گرم بحث سیاسی و اجتماعی باشی. من هم که بلد نبودم. با شوخی سر و تهش رو هم می‌آوردم. قبل رفتن مثل همیشه دوتا کتاب معرفی کردی. گفتی برای تولد سید رضا همون‌ها رو می‌گذاری. نگذاشتی که! یعنی همون هفته‌ای یکبار هم تو رو نخواهم دید؟ که حرف بزنیم. دلم‌ برای اون لحظاتی که برای تاکید روی یک کلمه چمش‌هات رو می‌بستی تنگ میشه بامرام. بعد قبا رو بندازی روی دوشت و نماز بخونیم. بعد، تعقیبات بخونی و هی طولش بدی تعقیبات رو... مثل اون غروب ها که تنها بودیم و توی نماز مغرب و عشا گریه می‌کردی. این رجب و رمضان‌های اخیر خیلی فرق کرده بودی ها! سال به سال شفاف تر می‌شدی. ببخشید پراکنده نوشتم حرجی نیست جمع ما رو پراکنده کردی با رفتنت برای سال‌های آینده چه امیدهایی که بهت نبسته بودیم... رفقا در تو امید روی کار اومدن نسل جوان رو می‌دیدن. بی برادر گشتم و پشتم خمید.... یادداشت سید محمد رضا میری هنرمند مشهدی در سوگ مرحوم شاملو @rohaniat_mardomi