در رثای استاد عزیزمان، مرحوم حجت الاسلام علی صفوی شاملو نگو که بال گشودی به اختیار خودت شکسته قفل و رها گشتی از حصار خودت کتاب زندگی ات را تمام کردی و رسیده ای به سرانجامِ روزگار خودت ببین چه آتشی انداختی به جان همه چه کار کرده ای با داغ ناگوار خودت تو از اهالی عشقی و پر زدی امروز چقدر ساکت و خاموش تا دیار خودت چهل بهار گذشت و کسی نمی دانست نشسته بودی از اول به انتظار خودت تو ابتدای بهاری؛ بیا بگو که چرا نشانده ای غم پاییز بر بهار خودت؟ تو بی قرار همه بوده ای و از امروز بیا و باش کمی نیز بی قرار خودت تو در کنار حسینی و مطمئن هستم رسیده ای به سراپرده ی نگار خودت بخواب راحت و آسوده؛ بعد از این هستی خودت برای خودت با خودت کنار خودت محمدجواد خراشادی‌زاده @rohaniat_mardomi