نگاہ گنگم را بہ چشمهاے میثاق دوختم... لرز تمام وجودم را فرا گرفتہ بود... قلبم بہ قفسہ سینہ ام مشت میڪوبید و چشمهایم هم ڪمے سیاهے میرفت...لڪنت وار پرسیدم: -ڪے...ڪیو ...ڪُش...ڪشتے؟ جملہ ام ڪہ تمام شد ...فریاد هاے بے امانِ میثاق در گوشم پیچیدد...: -هااادے و.... هادے و من ڪشتتتتم .... مننن ڪشتم... من ۵ سال پیش رفیقمووو ڪشتم ... بخاااطر تو... بخاطرر توعہ لعنتے.... هادے عااشقِ تو بود... عاشق مالِ من.... عاشق عشقِ منننن... من هادے و ڪششتم... میثاق این ها را میگفت و با هق هق و مشت بر دیوار میڪوبید... داد و فریاد هایش در گوشم میپیچید و حرفهایش مثل آوار روے سرم میریخت... sapp.ir/roman_mazhabi در یڪ لحظہ چشمهایم سیاہ شد و سردیِ موزاییڪ هاے ڪف اتاق را روے صورتم حس ڪردم... دیگر چیزے بخاطر ندارم تا لحظہ اے ڪہ در اتاقڪ بیمارستان خودم را روے تخت دیدم... 🌱🌱🌱🌱 نیمہ جان...چشمهایم را باز ڪردم و در اولین نگاہ سقف اتاق را دیدم... بہ سختے سرم را چرخاندم و از پنجره‌اے ڪہ در سمت چپ صورتم قرار داشت فهمیدم هوا تاریڪ شدہ... بہ دقت و تعجب اتاق را میڪاویدم ڪہ دردے شدید در دلم احساس ڪردم ... ناخودآگاہ دستم را روے دلم فشارر دادم و چشمهایم را محڪم بستم ... ضعف و درد و خستگے تمام جانم را فراگرفتہ بود... سرمے بالاے سرم قرار داشت و تا نیمہ خالے شدہ بود... حسابے تشنہ بودم و خشڪے لبهایم آزارم میداد... گنگ بہ در و دیوار اتاق نگاہ میڪردم و گاهے از درد دستهایم را درهم گرہ میڪردم... در همین حال بودم ڪہ در اتاق باز شد ... سرم را برگرداندم ڪہ چهره‌ے مامان را در قابِ در دیدم... نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤