❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️
#یاسِسجدهنشین🌸
❄️
#پارت68
+گل یاس بدون لباس عروس هم سفیده..
خندیدم و پیاده شدم...
دست محمدطاها رو گرفتم که باعث شد یه لحظه مکث کنم و خیره به دستاش نگاه کنم...
گفت: چیه؟ لابد اینم عجیبه😅
_آره خیلی
+پس باید عادی بشه چون از این به بعد دستت توی دستای منه😁
_چشم
آروم آروم قدم میزدیم...
🌸راوی🌸
آروم آروم آمد بارون شدیم عاشق زدیم بیرون 🤣🤣😂
پرسید: چیشد که انقدر از مردم دوری میکنی؟
_انقدر ضایع است؟
+خودت گفتی
.
❄️نویسنده" 𝒯.ℋ.𝒜.𝒦
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥
https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕