🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 🌸 📗 _ با چیش؟ . نمیدونم فقط نمیخوام بهش فکر کنم، عذابم میده بعد رفتم پیش مامان و پرسیدم؛ . میشه من برم خونه؟ _ چرا؟ زشته هنوز کار داریم. . به همه بگو زینب سر درد داشت رفت خونه بخوابه _ باشه. نمیتونستم با اون حال تنهایی برم و جز امیر علی هم کسی نبود که ببرتم. ولی دور داداش خیلی شلوغ بود و بهش پیام دادم ولی جواب نداد. دل رو به دریا زدم و رفتم جلو تر و دیدم که پسر عمه ام داره میاد بیرون و از فرصت استفاده کردم و گفتم: . پسرعمه. برگشت طرفم و با تعجب گفت: _ چیه؟ از طرز گفتارش تعجب کردم و گفتم؛ . این چه طرز حرف زدنه؟ _ حرفتو بگو . میشه داداشو صدا کنی؟ _ باشه رفت و داداشو صدا کرد. داداش اومد طرفم و گفت: _ چیه چیشده؟ . میشه متو ببری خونه؟ _ چرا ؟ . حالم خوب نیست. _ باشه رفت و گوشیشو از رو میز برداشت و اومد سمتم که بریم خونه تو راه خونه بودیم که سکوت رو شکستم و گفتم؛ . داداش ، سپهر چرا اونطوری رفتار میکرد؟ - چجوری؟ . نمیدونم... من فقط مودبانه ازش خواستم که تورو صدا کنه ولی حس کردم داره باهام دعوا میگیره. - نمیدونم. خبر ندارم فکر کردم فرصتی بهتر از این نیست و پرسیدم؛ . راستی نرگس رسا رو میشناسی؟ یهو سرخ شد و انگار بهش تکه ای بزنن جا خورد و گفت: - چطور؟ . هیچی همینجوری. شنیدم تازه اومده پایگاه با بی تفاوتی گفت: - مگه تو آمار پسرای جدید پایگاه رو داری که من باید امار همه ی دخترای جدید پایگاه رو داشته باشم؟. اره جون عمش. حتما تو پایگاه داشت ازش آدرس میپرسید... بعد خنده ی ریزی زدم و گفتم؛ . بله که دارم. - چرا اونوقت؟ . چون من باید همه چیو بدونم. - زینب اینو بهت میگم . میدونمم که میدونی ولی انگار باید دوباره بهت گوشزد کنم. میدونم که با همه سر سنگینی ولی اسمتو این روزا زیاد بین همه میشنوم و از وقتی فهمیدن که تو خواهرمی سعی میکنن که زیاد به روشون نیارن ولی داری بین پسرای پایگاه معروف میشی. کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 https://abzarek.ir/service-p/msg/1690726 نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby💕