پارت ۳۶ تک‌- تکشان دست دادم و خداحافظی کردم. البته بماند که مرا هم عضوی از گروهشان می‌دانستند و حضور در جلسات بعدی هم ضروری! ولی نگاه یخ‌زده و لبخند ماسیده‌ی الناز مانع صمیمیت و رفت‌وآمد بیش‌از این می‌شد. با همه که دست دادم از حاجی گذاشتم و کنار میز بغل الناز روبه‌روی حاجی ایستادم، برای این‌که بی‌ادبی نکنم به حاجی نگاه کردم. - خداحافظ آقای راستین. نگاه الناز و حاجی به سمتم آمد حاجی لبخندی زد و چشمکی با چشم چپش زد. - به امید دیدار خانم! چشمانم از تعجب باز شد زود نگاهم را بین جمع گرداندم فقط رز نگاهمان می‌کرد. مطمئن بودم چشمک را دیده بود که، مات سامی بود.آب دهانم را قورت دادم و برای اطمینان باز نگاهم را به جمع انداختم. سامی نیم رخش سمت دوستانش بود و نیم‌رخ دیگرش به سمت در کافی‌شاپ و احتمال دیده شدنش خیلی کم! رز نگاهم می‌کرد و گویی منتظر توضیح بود، با لرزی که از نگرانی به جانم افتاده بود، از کنار رز خم شدم و به بهانه برداشتن دستمال‌کاغذی لب زدم. -رز چیزی نگو بعداً حرف می‌زنیم! مردد چشمانش را روی‌هم گذاشت، با برداشتن دستمال کاغذی دستم را کشیدم و به سمت در کافه رفتم. رسماً زهرم شده بود تا از در بیرون آمدم نفسی کشیدم، دیگر این جمع برای من نبود یعنی از این به بعد نباید در جمعشان می بودم . خر هم که بودی، کم‌هم که داشتی، با آن کار سامی می‌فهمیدی که خبری هست. آن از نگاه‌های خیره‌اش، آن هم از چشمکی که شک دارم، رز جار بزند یا نه! با چشم دنبال مازیار گشتم ولی نبود، کمی از در کافی‌شاپ دور شدم و به سمت خیابان قدم گذاشتم، چند دقیقه‌ نشده بود که مازیار رسید، بی‌حرف سوار شدم تا قیافه‌اش را دیدم کل استرسم پر کشید. -سلام بانوی شیک. لبخندی زدم و دستی که به سمتم آمده بود را پس زدم. - سلام آقای خاص. چشم‌غره‌ای رفت و به دستش که حال روی سوئیچ، زیر فرمان قرار داشت اشاره کرد. - چرا پس زدی دستم رو؟ لبخند شیطانی روی لب‌هایم نقش بست و در یک تصمیم آنی به سمتش برگشتم، دودستی بازویش را نگه‌داشتم و گاز محکمی گرفتم. دادوهوارش بالا رفت، مگر ول می‌کردم عاشق تخلیه‌ی هیجان به این روش بودم، با کشیده شدن موهایم کمی دندان‌هایم را شل کردم، ولی تا دستش را از روی موهایم برداشت دوباره گاز گرفتم. این‌بار فحش می‌داد و من عشق می‌کردم، با درد دندان‌هایم ولش کردم. نیش‌خندی زدم و زبانم را نمایشی روی دندان‌هایم کشیدم، قیافه‌اش کبود شده بود. - خیلی بی‌شعوری چرا هار شدی، خره! هرچقدر هم که فحش می‌داد فرقی به حالم نداشت، تخلیه هیجانی شده بودم و در آرامش می‌خندیدم. فحش‌هایش که تمام شد، ماشین را روشن کرد و به راه افتاد. -خیلی خری الهه. می‌خواستم یهک کاری برات بکنم، حالا که این‌جوری شد، مگه تو خواب ببینی! مظلوم نگاهش کردم. -گناه ندارم من؟! چپ- چپ نگاهم کرد. -تو، خیلی رو داری! باز بازویش را گرفتم که داد زد. - اسکول نشو، دارم رانندگی می‌کنم. نیش‌خندی زدم و جایی که گاز گرفته بودم را نگاه کردم، کمی رژ روی بافت طوسی رنگی که تنش بود، مانده بود. بوسی روی بازویش زدم‌. -ببین اوفت خوب شد؟! لبخندی ریز زد و خیره خیابان شد. - قربونِ دندونات برم، فکر کنم خال کوبی خوشگلی، رو بازوم انداخته باشی! به پشتی تکیه دادم و حق به جانب گفتم: - خوب کردم! بزار بفهمن صاحاب داری. با تمسخر سرش را تکان داد. - با رد دندونات میگن صاحاب داره؟! بدبخت، فکر می‌کنن وحشی بازیم گل کرده، یکی حین عملیات گازم گرفته! روی صندلی جابه جا شدم و آب دهانم را قورت دادم . -خفه شو ببینم. کی تو زمستون آستین کوتاه می‌پوشه، که شما دومیش باشید! ابرویش را بالا انداخت. -من می‌پوشم تو خونه، مامانم بپرسِه چی شده،میگم عروس وحشیت گازم زد. بعد باید خودت جوابشو بدی هاپو کوچولو. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ به کانال ما بپیوندید👌👌👌 @romanela