خدایی که افول نمیکنه و غایب نمیشه قهر نمیکنه که برای بازگشتش مجبور باشید بچه هاتون رو بکشید!! واضحه که چندان استقبال نمیشه ولی استمرار داره تا اینکه ماجرای شکستن بت ها پیش میاد مردم شهر در یک تاریخ خاصی برای برگزاری یه مراسم آئینی از شهر خارج میشن ولی ابراهیم همراهشون نمیره و وقتی اونها از شهر بیرون میرن ابراهیم تمام بت های معبد اصلی شهر رو میشکنه و تبر رو روی شانه بت بزرگ میگذاره که بعدا اگر ازش به عنوان معدود افرادی که توی شهر بوده و سابقه دشمنی با خدایان رو هم داره بازجویی کردن بگه بت بزرگ خداهای کوچیکتر رو نابود کرده که اگر قبول کنن نمیتونن مجازاتش کنن و اگر نکنن بگه پس چرا این خدای ناتوان رو که خودتونم میدونید کاری از دستش برنمی آد عبادت میکنید؟! یعنی یه دو قطبی منطقی میچینه برای ایجاد یک موج آگاهی اجتماعی با اینکه قطعا میدونه اینکار چقدر خطرناکه واقعا هم با منطق تو این سوال پیش میاد که این شجاعت از کجا میاد چرا هزینه تولید این موج رو میپذیره؟! خلاصه وقتی برمیگردن و وضعیت رو میبینن و احضارش میکنن، همون جواب رو به سوالشون میده ولی کتمان نمیکنه که کار من بوده اونا هم همین نتیجه رو میگیرن و دستگیرش میکنن و چون کار خیلی عجیب و بی سابقه ای کرده نمرود میخواد که ببیندش و میبرنش پیش نمرود... اونم میپرسه اینکارایی که میکنی چه معنی میده چرا بیخودی با اعتقادات و سنتهای ما در افتادی ابراهیم هم تمام و کمال از رسالتش و از خدای خودش حرف میزنه خب تصور کن پیش کسی که خودش رو خدا میدونه از یه خدای دیگه صحبت کنی! فوری میخواد یک تقابل شکل بده که قدرت خودش رو ثابت کنه میگه از این خدای تو چه کارایی برمیاد؟ ابراهیم میگه خدای من حیات و ممات کل کائنات به دستشه *زنده میکند و میمیراند!* اونم فوری دستور میده دو تا زندانی بیارن یکی رو آزاد میکنه یکی رو میکشه میگه منم زنده کرده و میراندم! ابراهیم دیگه سر این که چقدر این ادعا مضحک بود باهاش بحث نمیکنه چون اگر میفهمید خودش میفهمید دیگه حرف بعدی رو طوری میزنه که دیگه جای مغلطه نباشه میگه خدای من هرروز خورشید را از مشرق به طلوع می آورد تو اگر میتوانی امروز از مغرب بیاور خب طبیعیه که نمیتونه اما چرا خورشید؟ یه جور تحقیر تفکرشون هم بود که خورشید که خدای شماست هم به فرمان خدای منه و شما دخل و تصرفی در رفتارش ندارید تو اگر فرزند خدای خورشید بودی باید اینکار ازت برمی اومد و میتونستی مسیر حرکتش رو تغییر بدی! نمرود هم دیگه بحث نمیکنه سر ضرب حکمش رو میده میگه یه معرکه بزرگ از آتش درست کنید و این کافر رو بسوزونید! ماهها مردم بخاطر تبرک جستن به این عمل مقدس انتقام گرفتن از دشمن خدایان چوب جمع میکردن و به اون محوطه اعدام می آوردن یعنی کامل مردم رو آماده کرد و تماما همه جا خبرش پیچید بعد هم اول آتیش رو بپا کردن و بعد ابراهیم رو با منجنیق داخلش انداختن بس که آتیش بزرگ بود! حالا چرا این معرکه ی بزرگ رو ترتیب میده؟ میخواد آبرویی که از آئینشون رفته برگرده و برتری خدای خودشون برخدای ابراهیم رو خیلی واضح نشون بده چون اقوام قدیم هیچ خدایی رو انکار نمیکردن فقط میگفتن خدای ما قوی تره! خلاصه نیتشون این بود که خدا هم جوری این میتینگ سیاسی فرهنگی شون رو نابود کرد که واقعا قابل تصور نبود تهدید رو به فرصت تبدیل کرد خبرش مثل بمب پیچید اون آتش با اون حجم وسیع خاموش شد و ابراهیم زنده موند اونا میخواستن با این هیبت ابراهیم رو بسوزونن که قدرت خدایانشون رو به نمایش بگذارن که چطور از دشمنشون انتقام گرفتن! خدا هم هیبتشون رو خاکستر کرد و با یه اتفاق خارق العاده جون پیامبرش رو نجات داد در حالی که اینکار با روش های ساده تر هم میسر بود قطعا ولی گفتم، این روش خداست معجزه از جایی که فکرش رو نمیکنی دقیقا از نقطه ی قوتت بهت ضربه میزنه که ثابت کنه تمام قدرتت پیش قدرتش هیچه میخواد هیمنه ساختگی کفر رو در نظر مردم بشکنه برای کمک به هدایتشون