رمـانکـده مـذهـبـی
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ #رمان: #رهایی #پارت: #چهل‌و
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : میخواستم هر وقت فرصت شد نقاشی بکشم تا همه نقاشی هایم دیوار اتاقم را بپوشانند. همانطور که کنار جاده برای استراحت ایستاده بودیم وسایلم را در آوردم و مشغول نقاشی شدم. + رها دوباره داری چی میکشی اصلا این همه مداد رنگی چرا فقط سیاه برمی‌داری؟ _ سیاه قشنگه مثل دنیای من + والا که نگرانتم میدونی چند وقته انگاره کسی فوت کرده همش مشکی تنته؟! تو تا همین چندوقت پیش همش قرمز ، زرد و رنگ های روشن تنت بود یهو چیشد یاد مشکی افتادی؟ _ فقط یک کلام بگم قلبمم این تیرگی رو گرفته ، دنیامم همینطوریه هیچی دیگه قشنگ نیست نه آدماش نه دنیاش هیچییییی ، کسی فوت نکرده ها فقط جسمم بخاطر روح مرده ام عزاداره دیگر چیزی نگفت مانده بود یک دختر سیزده ساله و چه به این حرف ها ، نقاشی هایم طوری بود که مادرم بارها راجب هر کدام از انها می پرسید که مضمون آن چیست و من جواب کوتاهی می دادم ، یادم است یکی از ان ها خیلی او را در فکر فرو برد یک پسری که در حال رفتن بود و دختری که زانو زده بود و اشک هایش روان بود ، موهایش سفید شده بود و قلب ترک خورده اش را به سمت آسمان رها کرده بود. نمیدانم چی از آن خواند که سعی داشت من را به حرف بیاورد که من لام تا کام حرف نزدم خیلی اصرار کرد پیش مشاور بروم می گفت رفتار هایی که داری غیر طبیعی است اصلا این نقاشی ها به فکر یک آدم سالم نمی آید تو حتما مشکلی داری ، حتما افسرده شدی فقط لباس مشکی میپوشی حالا هرموقع باز آن حالت هارا می‌دید حرف مشاور را پیش می کشید. + برگشتیم حتما باید بیای بریم پیش مشاور اصلا بیا به خودم بگو چته من مادرتم _ ههه بگم که مسخره بشم؟ یا بری به بابا بگی؟ یا بری پیش مشاور بگی من مریضم و افسرده؟ نه نمی تونم بگم چون هرکی من و درک کنه تو یکی من و درک نمی کنی فقط بلدی بگی نمازت و بخون آرایش نکن عل نکن بل نکن اصلا بچه میخواستی چیکار؟ فقط ولم کن : : ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛