🌹قسـمـت اول "کارن" صدای جر و بحث گوشمو کر کرده بود.دیگه این دعواها برام عادی بود اما حوصله واعصاب شنیدنشون رو نداشتم.عینک دودیم و سوئیچمو برداشتم و از اون خونه نحس زدم بیرون‌.احتیاج به هوا خوری و هوای آزاد داشتم.هوای خونه بااونهمه دعوا و جر و بحث خفه و دلگیر بود. تصور من همیشه از خونه و خانواده اینی نبود که میدیدم و حسش میکردم. مادر و پدری که اشتباهی ازدواج کردن تا کارشون به بحث طلاق بکشه. مادرم ایرانی و پدرم خارجی بود.بعد ۳۰سال زندگی حالا تصمیم گرفته بودن ازهم جدابشن.اونم باداشتن یک پسر بزرگ مثل من. بی هدف تو خیابونا قدم میزدم و به زندگی پوچم فکر میکردم.این زندگی اونی نبود که من میخواستم.زندگی که با پارتی رفتن و الکل خوردن بگذره نفرین شده است. اما کی زندگی منو نفرین میکنه اخه؟ دستی لای موهای خرماییم کشیدم و نفسمو بیرون دادم. مامان میخواست برگرده ایران،کشور مادری خودش.اما پدرم مخالف بود و میگفت اگه میخوای بری باید طلاق بگیری. مصر بودن مادرمم رو این موضوع باعث شده بود که امروز بره دادخواست طلاق بده.منم بدم نمیومد برم ایران.کشوری که همیشه مامانم ازش تعریف میکرد.ازمردم خوب و مهمون نوازش،از آداب و رسومش،از پوشش ولباساش. اما همین دینشون ممکن بود برام مشکل به وجود بیاره. پوزخندی زدم و برای فرار از فکرای مزخرفم بازم به پارتی و دختربازی رو آوردم.خسته شده بودم ازاین کارام اما چاره ای نبود. میدونستم برم ایران از این خبرا نیست باید خودمو تخلیه میکردم. من، کارن۲۷ساله تا این مدتی گه ازعمرم گذشته عاشق هیچکدوم از دخترای دور و اطرافم نشدم و نمیشم.خیلی از احساساتم رو کشتم تا به زندگی جهنمیم همینطور که هست ادامه بدم. نیمه های شب،با مستی برگشتم خونه و تاصبح از سردرد دیوونه شدم. فردای اون روز مامان قصد سفر کرد و چمدونش رو بست منم لباسامو ریختم تو کولمو آماده گذاشتم برای رفتن.مثل اینکه برای‌فرداشب بلیط پرواز داشتیم. صدای زنگ موبایلم اومد. _بله. _سلام کارن. _سلام.کاری داری؟ _تو دیگه مثل مادرت بی احساس نباش. پوزخندی زدم و گفتم:همین شما دونفر احساساتمو کشتین. _میخوام باهات حرف بزنم. رو تخت نشستم و دستمو بردم لای موهام. _من حرفی باشما ندارم.تصمیممو گرفتم با مامان میرم.هیچ چیزم نمیتونه منو از تصمیمم منصرف کنه. _اما پسرم من... _همین که گفتم... سریع ارتباط رو قطع کردم. فوری برام پیام اومد.از طرف بابا بود.نوشته بود"اگه از فرانسه پاتو گذاشتی بیرون فکر ارث و میراثو ازسرت بیرون کن" پوزخند زشتی کنار لبم جاخوش کرد.ارث و میراث؟هه مامانم دوبرابر اونو داره خیالت تخت. ادامه دارد... _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay