#اپلای
#قسمت_پنجاه_پنجم
پدر زیر بار خوردن آبمیوه نمیرود. خجالت دستشویی رفتن و کمک ما را میکشد. احمد لیوان را مقابل دهان پدر میگیرد و میگوید:یه عمر روی دوشت سوار شدیم،یه هفته روی دوشمون قدم بزن،بذار به جایی برسیم.
احمد دارد گزارش فضای سیاسی دانشگاه را میدهد. خنده ام میگیرد. بساط سیاسی،همه جای مملکت ما پهن است. هفته قبل توی خوابگاه بحث بالا گرفت.
ماهم که بلد نیستیم مثل بچه آدم آرام صحبت کنیم. داغ که میشود حتما داد هم میشود وحید برای آنکه جو را عوض کند صندلی داغ راه انداخت و قلابش به
علیرضا گیر کرد. بساطی راه انداخته بود؛اولین سوالشان از آزادی بود.
علیرضا دستی به جای خالی ریشش کشید و گفت: دو قسمت داره بحث؛یه نوعش که خیلی شخصیه. یه نوعش بستگی به میزان سیاسی کاری داره. بقیه انواع آزادی هم قابلیت میخواد که هیچی دیگه. نوع اول و دومش رو تضمین کن خودم اسپانسر راءیت میشم.
صندلی داغ شد یکی به دوی داغ بین همه:با چه مدلی میخوای پدر مردم و در بیاری؟
_من،مگه من،کشور دستمه که پدر دربیارم. مثل کاندیداها حرف نزن که کل دارو ندار مملکت دستشونه،بعد که خوردن و بردن و کار نکردن میگن تقصیر ماقبل تاریخ بوده!
_تحریم هستیم بفهم اینو!
_نصف بودجه مملکت رو کردید تو حلقوم نیروهای نظامی و میگی زیر خط فقر؟
_بابا فقط دوتا کشور تو دنیا ارتش ندارن،چهارصد تا کشور داریم. بودجه نظامی آمریکا ده برابرماست! وسط اينهمه پایگاه های آمریکا زندگی میکنيم،
نظامی نمیخوایم!حتماً داعش و ماعش رو ننه هوشنگ ترسونده!
_یه خورده ایرونی بازی دربیار یه غلط کرده ای،چیزی...
_این امریکاییه صاف وایساد گفت ما تا حالا به هیچ قراردادمون متعهد نبودیم. تحریم رو که کم نکرد، زیاد هم کرد هیچی دیگه بتون کردیم مفتی.
وحید تمام لب و لوچه اش جمع میشود هشت ماهواره داریم و ما امضا کرده ایم که تا حالاحالاها هوا داشته باشیم،اما کاری به صنعت فضا نداشته باشیم.
علیرضا حلقهه دستش را از دور سرش باز میکند و کلافه میگوید:واقعا میگم،وقتی یکی از تو قویتره نباید براش شاخ و شونه بکشی مردم از جنگ خسته شدند نمیشه که با همه دعوا کرد الان واقعا باید به فکر توسعه دادن باشیم چون قدرتشو داره میکنه! باید مقابلش کوتاه بیای اگه میخوای دووم بیاری!
جر و بحث ادامه داشت که آمدم سمت خانه. درافسانه های دنیا،در رستم وسهراب ما نوشته اند که اگر از دیو بترسی حتماً نابودمیشوی اما اگر شیشه عمر دیو را به دست بیاوری و بکوبی زمین دیو دود میشود میرود هوا. اصلاً مادر که برای من قصه دیو
میگفت؛یک پسر بچه دیو را دور میکرد و نابود. فقط مهم این بود که این پسر از تنهایی و گرسنگی،از زور پوشالی و صدای بلند دیو،از سختی ودوری راه نمیترسید.
اگرمقابل یک قلدر،ضعیف باشی،میبازی اما اگر قوی ظاهرشوی حتماً خرابش میکنی.
پدر را با احمد حمام میبريم و بعد کمک مادر میکنم تا سفره را بیندازد.
_مامان این پسر ته تغاریت خیلی بدخلقه هرچی من خوش اخلاق،این هیچ.
سبزی ها را زیر و رو میکنم وریحانهایش را کنار بشقابم میگذارم. احمد دست میکند ریحانها را برمیدارد. نگاهم با دستش میرود.
_برادریعنی میثم!
ظرف خورشت را میگذارم مقابل پدر و خم میشوم تا ریحانهایم را از کنار بشقاب احمد بردارم. دستم را میگیرد.
_هرچقدر که بخوامت بیشتر از این ریحونا نمیخوامت.
مادر بلند میشود و از آشپزخانه سبد سبزیها را می آورد و ریحانهایش را جدا میکند و میگذارد کنار بشقابم و میگوید:زن بگیره خوش اخلاق میشه. خودشم میدونه دیرشده.
_چه ربطی داره مادرمن؟
_بیا!همیشه پای یه زن درمیونه،اسمش اومد زبون وا کرد.
_مامان!
نمیگذارد کلام منعقد شود. همیشه احمد که می آید؛ مادر پشت پناه پیدا میکند تا سرپیچی های مرا با یک کمکی باز کند یکی مادر میگوید و یکی احمد پدر هم فی الحال در تیم آنهاست. ساکت بشوم تا بشنوم یا بحث را مدیریت کنم؟دومی تدبیر است. میگویم: جایی سراغ داری یه بیست تومن قرض الحسنه بدن؟
نیم نگاهی به دست احمد که قاشق را مقابل دهان نگه میدارد میکنم وخیالم راحت میشودکه گرفته است.
_اوه چه زن پرخرجی!بیست میلیون!
_برای ساخت مدل میخوام .
_زن بگیری خدا برکت میده !اخلاق هم بهت میده!
تدبیرم را میگذارم لب کوزه تا بعدا آبش را بخورم! پدر به زحمت خم میشود و کل ریحانهای بشقابم را برمیدارد.
_ای جان عزیزمی!
میخندد همین.
#نرجس_شكوريان_فرد
#اپلای
٭٭٭٭٭--💌
#ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال_مجازه 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده )
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
🏴
@ROMANKADEMAZHABI 🏴
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1