📚 📝 نویسنده ♥️ - خانم ها و اقایان دكتر سر حدیان از من خواسته براتون تمرین ها رو حل كنم . خواهش مي كنم دقت كنید. یكي لطف بكنه به من بگه تمرین هاي كدام قسمت باید حل بشه … یكي از پسرها با لحن عصبي گفت : تو كه خودت باید بدوني حتما از هفته پیش تا حال ده بار همه رو حل كردي .. دیگه مارو رنگ نكن . بعد پسري از ته كلاس گفت : دكتر سرحدیان ؟ … مگه آناتومي درس مي ده كه دكتره ؟. هرج ومرج دوباره كلس را فرا گرفت . یكي از دخترها از ردیف جلو شماره تمرین ها را به اقاي حل تمیریني داد و پسره شروع كرد به پاك كردن تخته ولي قبل از آن از جیبش یك ماسك سفید رنگ در آورد و جلوي دهان و بیني اش را پوشاند با این حركت سیل متلك و تیكه به طرفش هجوم آورد. - سرحدیان چرا از مریض هاي سل گرفته واسه حل تمرین ما آدم فرستاده .. - اكسیژن برسونید … - اي بابا اینكه اب و روغن قاطي كرده …. - آقا واگیر نداره؟ …. بعد خنده و هرو كر فضاي كلاس را پر كرد . اما پسره بدون توجه به حرفاي ما شروع به حل تمرین ها كرد. صداي ماژیك روي تخته سفید رنگ مو بر تنمان سیخ مي كرد . بعد از حل چند تمرین كلاس تقریبا آرام گرفت و همه مشغول یادداشت كردن شدند . در موقع حل یكي از تمرین ها شیوا دختري كه روي صندلي جلوي ما نشسته بود بلند شد تا سوالي بپرسد من هم با شیطنت صندلي اش را عقب كشیدم وقتي شیوا جواب سوالش را گرفت بي خیال خودشو ول كرد تا روي صندلي اش بشیند اما چون صندلي اش را عقب كشیده بودم محكم روي زمین افتاد و دوباره كلاس از خنده و هیاهو منفجر شد. پسره از پاي تخته به طرف ما نگاهي انداخت اما ما بي توجه به نگاههاي سرزنش امیزش در حال هر وكر بودیم. شیوا هم بلند شده بود و داشت فحش مي داد. پسرها سوت مي زدند وما میخندیدیم بعد وقتي سرانجام آرام گرفتیم متوجه شدیم كه پسره رفته هر كس چیزي مي گفت و حدسي میزد : - بچه ها الان مي ره با رییس دانشگاه مي آد . - نه بابا رفته به سر حدیان بگه یكي دو نمره از ما كم كنه …. در هر حال پسره رفته بود و ما خوشحال حرف مي زدیم و مي خندیدیم لیلا با كمي ترس گفت : - بچه ها نكنه پسره عضو انجمن اسلامي باشه حال همه رو بگیره ؟.. من هم با خنده جواب دادم : مگه ما كار غیر اسلامي انجام دادیم داریم مي خندیم خوشحال بودن هم كار بدي نیست . بعد از اتمام كلاس سوار ماشین شدیم و راه افتادیم . از آیینه متوجه پشت سرم بودم كه دیدم پاترولي با حفظ فاصله دنبالمان مي آید. مي دانستم مال یكي از پسرهاي همكلاس است . چند نفر از دوستانش هم همراهش آمده بودند مي دانستم كه مي خواهند اذیت مان كنند با لیلا قرار گذاشتیم حالشان را بگیریم . وقتي وارد اتوبان شدیم ، پاترول خودش را به كنار ما كشاند... ادامه دارد.... ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ 🚫 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1