📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_بیست و هشتم
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 +میتونم ازت چند تا سوال بپرسم ؟ میخوام راجبت بیشتر بدونم _آره بپرس راحت باش +اول اینکه میخوام بدونم چه رشته ای میخونی _لیسانس پرستاری +به پرستاری علاقه داری ؟ _خیلی زیاد . شهروز هم مثل من پرستاری میخونه . وقتی شهروز رفت برای پرستاری خیلی مسخرش کردم ولی بعد یه مدت که از شهروز رهجب رشتش پرسیدم واقعا به نظرم جذاب اومد و یک دفعه نظرم کلا عوض شد . پرستاری واقعا شایسته و برازنده شهریار بود ولی اصلا فکر نمیکردم شهروز پرستاری بخواند . همیشه فکر میکردم میخواهد مهندس بشود . بعید میدانم شهروز پرستار خوبی بشود . میشود یک پرستار که فقط به بیمار هایش پوزخند میزند . از تصور این صحنه خنده ام میگیرد . شهریار لبخند کوچکی میزند _تو چی میخای بخونی ؟ +روانشناسی بالینی _خیلی بهت میاد ولی اول باید خودتو درمان کنی وبعد بلند میخندد . با خنده میگویم +فعلا درمان تو تویه اولویته سوگل از آشپزخانه خارج میشود و به سمت من می آید . وقتی شهریار را میبیند متوجه میشود که میخواهیم تنها صحبت کنیم .لبخند میزند و راهش را کج میکند . در دل بخاطر درک و فهم بالایش تحسینش میکنم . کمی سکوت میکنم تا بتوانم در ذهنم کلمات را کنار هم بچینم . نگاهم را ابتدا به چشم هایش و بعد به زمین میدوزم +از دستم ناراحتی _ناراحت؟ برای چی ؟ +امروز عصر کمی به فکر فرو میرود . انگار تازه یادش آمده است . _نه برای چی باید ناراحت باشم ؟ فقط میخوام بدونم دلیل گریت چی بود +ناراحتیم بخاطر این نبود که تو برادرم شدی،،،،،،،، میشه جواب سوالتو ندم ؟ _اگه واقعا دوست نداری نگی ، نگو ولی دلم میخواست بدونم . سرم را پایین میاندازم تا از نگاهش فرار کنم . وقتی سکوتم را میبیند بلند میشود _جو سنگین شد بهتره برم پیش مردا . اونور هم یک نفر منتظرته . وبا انگشت به سوگل اشاره میکند . 🌿🌸🌿 《ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران》 شهریار &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay