🌹پارت#یاسمین🌹 خودش و گفت : -بچه ها همه دو انگشتي كف بزنين تا يه چيزي براتون بخونم . همه هورا كشيدن و كاوه نشست رو زمين و همه دورش نشستن . كاوه – در خونه تونو دق دق ميزنم مثه پينوكيو لق لق ميزنم مثه كفتر چاهي بق بق ميزنم مثه سگ تو كوچه وق وق ميزنم يه تيكه نون خشك سق سق ميزنم اگه زنم نشي بجون مادرم تو سر كچلم شق شق ميزنم همه غش و ريسه رفته بودن رفتم دوباره در گوشش گفتم : -كاوه خجالت بكش ! اين دري وري ها چيه ميگي ؟ بسه ديگه . برو يه جا مثل آدم بگير بشين . كاوه- چيكار كنم بهزاد جون ؟ اين همه آدم سالها منتظر بودن منو ببينن . حالا ميگي بهشون رو نشون ندم بعد بلند به همه گفت خانم ها و آقايون توجه كنين و كاغذهاتون رو حاضر كنين شماره تلفنهاي روابط عمومي آقاي كاوه برومند ايناس كه ميگم ! يادداشت كنين هنرمندهاي ما براي هرگونه مجالس عقد و عروسي در خدمت شما هستن در همين موقع يكي از دخترها گفت : -كاوه خان يه چيز ديگه بخون ، از همين چيزها كه بلدي . كاوه –بابا بي انصاف ها ، اسرا رو هم اول بهشون يه چيكه آب ميدن كه گلوشون تازه بشه بعد ازشون بازجويي و تحقيق مي كنن ! زبونم به سقم چسبيد ! گلو خشك نگم داشتين اينجا . ديگه اصلا حرف نميزنم تا كاوه اينا رو گفت ، دو سه تا دختر مثل برق رفتن و يه دقيقه بعد يكي براش نوشابه آورد يكي قهوه آورد يكي براش ميوه پوست كند ! خلاسه حسابي بهش رسيدن ! كاوه از دور براي من ابروهاشو مينداخت بالا كه يعني ببين چه تحويلم مي گيرن . بعد نوشابه اش رو برداشت و اومد طرف من همه داد زدن كجا كاوه ؟ تازه مجلس گرم شده برگرد كاوه – بابا تلويزيون هم وسط برنامه اش ، دو دقيقه آگهي پخش ميكنه ! خسته شدم بذارين يه نفس بكشم ، بعد راز بقا رو ادامه ميديم بعد در حاليكه نوشابه اش رو به من تعارف مي كرد گفت : -بگير بخور ، كسي كه فكر تو نيست خودت هم كه اينقدر دست و پا چلفتي هستي كه نميري يه چيزي برداري بخوري . اگه من به دادت نرسم تلف ميشي ! در همين موقع فرنوش با چايي و يه بشقاب ميوه اومد پيش من و به كاوه گفت : پس من چكاره ام كاوه خان ؟ خودم بهش ميرسم . كاوه – ببينم فرنوش خانم مي تونين اين يه لقمه رفيق رو از گلوي من در بياري يا نه ؟ هر دو خنديديم و يه دفعه وسط سالن همه دست زدن و با هم خوندن كاوه بيا . كاوه بيا . كاوه بيا . كاوه بيا . كاوه در حاليكه به طرفشون مي رفت شروع كرد به خوندن و دست زدن. جيگرم در بياد روي منقل بياد باد بزن بده بدو خبر بده يه سيخ جيگر طلا واسه شوهر بلا حالا حاجي مياد بوي كاچي مياد ببين چند نفرن ؟ ميخوان منو ببرن ؟ واسه اين همسايه واسه اون همسايه آفتاب در اومد حاجي نيومد . خدا مرگش بده يكي تركش بده اصلا باورم نميشد كه اين چيزها رو كاوه بلد باشه بخونه شعرش كه تموم شد همه براش دست زدن و يكي از دخترها كه از خنده اشك چشمهاش مي اومد گفت -كاوه خدا خفه ات كنه از بس خنديدم ، دل درد گرف كاوه – اين جاي دستت درد نكنه اس ؟ يه ساعته يه ضرب دارين مي خندين . جاي تشكر نفرينم ميكني ؟ پاشو برو صورتتو بشور سياهي ريملت راه افتا يه ريمل مارك خوب بخر نگاه كن ريمل منو ! تكون نخورده ! واترپروفه تا حالا اگه مامانم اينجا بود صد تا ماشالله بهم گفته بود خاله و شوهر خاله كاوه كه از طبقه بالا پايين اومدن با هم گفتن ماشالله به اين چونه كاوه ! همه باهاشون سلام و احوالپرسي كرديم . خاله كاوه رفت تو آشپزخونه كه ترتيب غذا رو بده . يكي از دخترها از كاوه پرسيد -كاوه تو دكتر بشي چي ميشي؟ هر چي بشي ماها همه گي وقتي مريض شديم مي آييم پيش تو . كاوه – من خيال دارم دكتر پزشك قاني بشم ! حتما همه تون بيايين پيش من ! يه دختر ديگه -ذليل شده هر چي بهش ميگيم يه جواب تو آستينش داره ! كاوه – نخير ! نيم ساعته ديگه اينجا واستم ، از اين نفرينها كه بهم لطف مي كنن يا خفه ميشم يا ذليل و عليل ! شوهر خاله كاوه گفت -كاوه جون از بس دوستت دارن ! كاوه – مرده شور اون دوستي شون رو ببرن با اين دوستي ها فكر كنم آخر شب بايد اورژانس تهران منو ببره . در همين موقع يه دختر كه اسمش زهره بود با يه فنجون قهوه اومد طرف كاوه گفت : -كاوه خان من مثل اينها نيستم براتون قهوه آوردم .بفرمايي تا زهره اين رو گفت كاوه دفتر تلفنش رو در آورد و گفت : آفرين به تو ! زود اسم و آدرست رو بگو كه بزارمت نفر اول ليست كه مامانم رو بفرستم خواستگاريت . زهره از خوشحالي و خجالت صورتش گل انداخت كاوه – حالا كه دختر خوبي بودي برو يه قهوه واسه خودت بيار تا فالت رو بگيرم . سودابه – كاوه خان تو رو خدا راست ميگي ؟ كاوه – بجون مامانم اگه دروغ بگم . اصلا كار مادرم اينه تا كاوه اينو گفت ، سه چهارتا دختر دويدن تو آشپزخونه كه قهوه بيارن زهره قهوه اي رو كه براي كاوه آورده بود بهش نداد و خودش خورد كاوه – چطور بود ؟ خوشمزه بود زهره ببخشيد كاوه خان ، ميخواستم فال منو زودتر بگيريد بعدا براتون يك