🌹🌹🌹 زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت362
👇👇👇
ایستادم و به طرف ننه عذرا برگشتم و با بغضی که تو گلوم بود روبروش نشستمو گفتم: ننهام در حقم مادری نکرد
اما امروز تو در حقم داری مادری میکنی
غلط نبود که از همون اول ننه صدات زدم
خندهی تلخی کرد و گفت: اون هم اندازهی خودش مادری کرده
هیچ مادری فرقی بین اولاد نمیذاره
یکی مادری تو ذاتش هست یکی مثل ننهات قبل از شما عاشق عبدالله بوده و نتونسته در حقت مادری کنه
با اومدن اسم آقام عصبی شدم و گفتم: ولی من پیششون دختری ندیدم ننه عذرا
اشکام طاقت نیوردن و قبل از اینکه ننه عذرا ببینه
با عجله از پیشش به سمت اتاق رفتم
رحیم توی گهوارهاش خواب بود
کنار پنجره ایستادم و به روزای گذشته داشتم فکر میکردم
یاد ننم که همیشه منو مقصر کتکهای بی دلیلی که از آقام میخوردم، میدونست، افتادم ،
یاد اون روزایی که لباسهام با وصله زدن شبانه ننم میدوخت و حسرت یک لباس قشنگ میخوردم، افتادم، و هر وقت به ننم اعتراضی میکردم ،
توی دهنم میزد و میگفت این هم از سرت زیاده
همیشه حتی خودم هم باور کرده بودم که زیادی تو این دنیا زندگی میکردم
چشامو محکم بستم و گفتم تموم شد
بتول همهی اون روزا تموم شد
به فکر عروسی که قراره تو با لباس سفید پیش همه و پیش حسین دلربایی میکنی باش
اون روزای حسرتت تموم شد الان تو خانم یه عمارتی و زن حسین حجرهدار شدی
با یاد حسین چقدر تو این مدت کم دلتنگش شدم
به سمت کمد رفتم و یکی از خوشگلترین لباسها رو انتخاب کردم و روی تخت انداختم
کنار لباس دراز کشیدم و سریع به خواب رفتم
با صدای گریههای رحیم چشامو باز کردم
آروم گفتم: بیدار شدی عزیز دل بتول؟
برای اولین بار دلم برای خندش هری پایین ریخت تازه احساس کردم که من وسط بهشت نشستم
با ذوق بغلش کردم و گفتم: وااای باز برام بخند ...
نه نه نخند آخه اگه اینبار بخندی مطمئن هستم از خندهات غش نکنم ،
یاد ننه و خواهرام افتادم گفتم: ای وااای الان ننم هنوز تو اتاق خودشو حبس کرده نکنه گشنه یا تشنهان....
اما صدایی از بیرون اومد که از جایم بلند شدم و به سمت پنجره رفتم
ننم کنار ننه عذرا و زری نشسته و باهم گل میگفتن و گل میشندین و میخندیدن
یادم نمیاد آخرین بار کی خندهی ننمو روی لبش دیده بودم
برای خندههایی که از خجالت صورتش را هر از گاهی پشت شالش مخفی میکرد دلم ضعف میرفت اونطرفتر خواهرام یه گوشه نشسته و با هم حرف میزدن
بعد از سیر کردن شکم رحیم لباساشو عوض کردم و دست ننهام دادم و بعد از حموم حوله به تن داخل اتاق شدم
اما با دیدن .......