💠از «هست» تا «باید» (از «حقیقت» تا «اعتبار» یا از «فلسفه» تا «فقه»)
📌طرح سوالی پیرامون یکی از مهمترین مبانی در علوم انسانی
▫️همه ما شنیده ایم که یکی از علل اصلی که ما را در سالیان اخیر به دنبال اسلامی سازی علوم انسانی کشاند، تفاوت مبانی فلسفی و هستی شناسی ما با مکاتب غربی است. از مهمترین این مبانی تفاوت نگاه به ما و غرب به انسان است. به عنوان نمونه ما و غرب در مورد هدف انسان، نسبت انسان و خدا، حقیقت انسان و .... تفاوت دیدگاه داریم. علاوه بر آن در نگاه به خداوند، معاد، حقیقت زندگی دنیا، نبی، دین و .... اختلاف نظر داریم. بر همین اساس بود که در سالیان گذشته برخی جریانات حوزوی خصوصا آنهایی که صبغه فلسفی داشته اند، در صدد تبیین مبانی خداشناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و .... و همچنین نقد این مبانی در اندیشه های غربی در راستای تولید علوم انسانی پرداختند.
▫️اما در این مسئله سوال مهمی وجود دارد و به نظر می رسد که بخش عمده ای از به نتیجه نرسیدن تلاش ها در زمینه علوم انسانی به دلیل پاسخ ندادن و حل نکردن این سوال است و شاید به نحوی بتوان گفت دلیل به نتیجه رسیدن تلاش های فلسفهمحور در تولید علوم انسانی و همچنین اجابت نشدن مطلوب رهبری در مسئله امتداد حکمت در مشخص نبودن پاسخ این سوال است.
⁉️اما سوال؟؟؟؟
🔹سوال این است که چه ارتباطی بین مبانی هستی شناسانه اعم از خداشناسی و انسانشناسی و .... با بایدهای اعتباری در علوم انسانی دارد؟ به عبارت دیگر تفاوت در مبانی توصیفی و هستی شناسانه چگونه منجر به تفاوت در گزاره های تجویزی و اعتباری در علوم می شود؟ چرا وقتی که نگاه ما به انسان متفاوت است، روشهای تربیتی تفاوت پیدا می کند؟ چرا وقتی که نگاه ما به انسان متفاوت است، علم حقوق، مدیریت، روانشناسی و .... باید متفاوت باشد؟ منظورم این نیست که نباید متفاوت باشد، بلکه قطعا مثلا تربیت اسلامی با غربی متفاوت است، اما سوال این است که اثرگذاری مبانی چگونه است؟
🔰در پاسخ به این سوال گاهی چنین گفته می شود که ما چون بر اساس مبانی کلامی و فلسفی معتقد به خداوند، معاد، نبی، دین، عصمت انبیا، عصمت اهل بیت و خاتمیت و جامعیت دین و قرآن هستیم، لذا برای بدست آوردن مباحث مختلف علوم انسانی به سراغ کتاب و سنت می رویم و این بایدها را از آن منابع استنباط میکنیم. اما چون طرف مقابل این مبانی را قبول ندارد، لذا از عقل (اگر قبول داشته باشد) و تجربه استفاده می کند، لذا نتایج متفاوت خواهد شد.
▫️در این پاسخ در واقع مبانی تاثیر مستقیم ندارند، بلکه با واسطه موثر هستند. به این معنا که در این پاسخ در واقع ما مستقیما از هست به باید نمی رسیم، بلکه آن شارع است که از هست به باید می رسد و در واقع موضوع سوال منتفی می شود. چون ما در این جا نیازی به فهم چگونگی تولید هست از باید احتیاج نداریم. اگر مسئله به همین جا ختم می شد و هستی شناسی ما را به درب منزل اهل بیت می رساند و کار تمام می شد، دیگر نیازی به پاسخ دادن به این سوال نداشتیم.
▫️کسانی که این پاسخ را بیان می کنند، خود را از بحث های عمیق فلسفی و انسان شناسی بی نیاز می دانند و قصد دارند با فقه و با فرض جامعیت آن، کار را حل کنند و امروزه خصوصا با افول جریان فلسفهمحور این نگاه غالب است.
➖اما اولا در همان فقه، یکی از ادله عقل است. عقل چگونه می خواهد به باید دسترسی پیدا کند؟ البته در این جا بحث تفصیلی درباره حقیقت عقلی که در منابع هست و اینکه همان عقلاست یا نه و اینکه نظری است یا عملی؟ منبع است یا ابزار وجود دارد؟ اما بالاخره عقل چیزی است هم عرض با کتاب سنت و حداقل حکم به «حسن عدل» و «قبح ظلم» را می فهمد؟ همین دو حکم را چگونه فهمیده است؟ آیا حکم دیگری هم دارد یا ندارد؟ علاوه بر اینکه یکی از مبانی مهم در فقه و اصول مسئله مراتب حکم است که در آن سیر شارع را از هست تا باید، طی می کنیم، و بر اساس آن نتایجی را اخذ می کنیم. پس فقه نیز به این مسئله محتاج است.
➖ثانیا آیا همه مباحث علوم انسانی را می توان از کتاب و سنت به دست آورد؟ اگر نمی توانیم چگونه در آن موارد به باید برسیم؟ خیلی از قوانینی که امروزه در جامعه گذاشته می شود و هیچ کس آنها را از کتاب و سنت انتظار ندارد، مثل قوانین راهنمایی و ضوابط اجتماعی و ..... این قوانین چگونه تولید می شوند و آنها نسبت به مبانی بی تفاوت هستند یا اگر مبانی اثر گذار است چگونه؟
➖ثالثا امروزه مباحث مربوط به مقاصد الشریعه و بدست آوردن حکم از اهداف کلی و جزئی شریعت، بر تولید هست از باید استوار است و برای استفاده از آن مبنا باید این سوال پاسخ داده شود.
➖رابعا مسئله تاثیر مبانی هستی شناسی در علوم انسانی امروزه همانند یک مسئله بدیهی در نظر متفکران علوم انسانی است و واضح است که مقصود ایشان از این مسئله صرف تاثیر با واسطه که در پاسخ فوق بیان شد، نیست بلکه بزرگانی که در علوم انسانی فلسفه محور بوده اند، به دنبال تولید هست از باید بوده اند.
➖خامسا مسئله امتداد علوم انسانی در کلام رهبری معظم انقلاب، مبتنی بر همین مسئله است، خصوصا که این امر را تنظیر به اتفاقی می کنند که در غرب افتاده است.
💠با این توضیحات به نظر می رسد که یکی از مهمترین مسائلی که باید رسیدگی شود و به یک نتیجه قطعی برسد، این است که:
1- ساز و کار رسیدن از هست به باید چیست؟
2- در فرض پاسخ دادن به سوال اول، آیا در تولید علوم انسانی به این مسئله محتاجیم یا اینکه فقه (کتاب و سنت) کفایت می کند؟
3- این کار فقط توسط شارع انجام می شود یا بشر عادی هم می تواند، گزاره هنجاری خلق کند؟ به عبارت دیگر چرا تا به حال ندانسته ایم که چرا اینگونه نماز می خوانیم؟ آیا به دلیل شناخت ناقص ما از انسان است و اگر انسان را کامل بشناسیم، خواهیم فهمید یا اینکه خلق این مسائل فقط از نفس شارع ایجاد می شود و ارتباطی به علم ما ندارد؟
✅بنده گمان می کنم که مهمترین عامل در عدم توفیق جریان فلسفهمحور در تولید علوم انسانی، حل نکردن و یا پاسخ ناصحیح به این سوال است. و امروزه جریان فقهمحور هم اگر این سوال را پاسخ ندهد، باز هم کار به پایان نخواهد رسید. آنگاه احتمالا مجبوریم به تجربه روی بیاوریم و راه رفته غرب را تکمیل کنیم. البته ناگفته نماند که یکی دیگر از امور مهم در علوم انسانی، بررسی دقیق نقش و اهمیت تجربه است.
👈برای این مسئله می توان آثار زیر را دید: کتاب علم دینی آیت الله مصباح، کتاب فلسفه تعلیم و تربیت اثر موسسه امام، بیانات رهبری در موضوع امتداد حکمت، اثر دکتر پارسانیا که رهبری به عنوان امتداد حکمت تمجید کردن، فلسفه اخلاق آیت الله مصباح و مقاله اعتباریات علامه با حواشی شهید مطهری
✍️محسن ابراهیمی 02.03.28
🙏🙏ممنون میشم نظرتون را بفرمایید👇👇👇👇
⬅️ناشناس:
daigo.ir/pm/nZvxb
⬅️شناسا:
@ebrahimi845
🌀فقه روز👇
https://eitaa.com/joinchat/1156972562C995b2572a2