از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد. برای عملیات مهمات كم داشتند. رفته بود توی فكر. پیرمردی آمد و كنارش ایستاد. لباس بسیجی تنش بود. فكر می‌كرد او را قبلاً جایی دیده است، اما هر چه فكر می كرد یادش نمی آمد كجا. پیرمرد به او گفته بود: "تا ائمه را دارید، غم نداشته باشید. توی عملیات پیروز می شید. عملیات بعدی هم اسمش بیت المقدسه. بعد هم می‌ریم لبنان. تو از اونجا برنمی گردی." سالگرد اسارت ╭━━═━━⊰❤️🌹❤️⊱━━═━━╮ http://eitaa.com/sulok_shohada ╰━━═━━⊰❤️🌹❤️⊱━━═━━╯