✨
#متن_ادبی
💫
#راوی_عطش_و_اشک_و_آتش
🥀 عبورگاه، ساحلِ اقیانوس آرام خون پدر بود. از کنار قتلگاه؛ گفتم پدر برخیز و ببین سکینه و رباب تو را خانهای نیست.
🍂 برخیز و ببین هرچه دارایی تو بود به یغما رفت. پدر میگفتی و میسرودی: ابذل جلَّ مالی. برخیز و ببین نه مال تو که سکینه و رباب تو را به اسارت میبرند.
🥀 داشتم عنان اختیار و صبوری را از دست میدادم که یاد سخن بابا افتادم. وقتی برادرم علی شهید شد من فریاد زدم وا اخاه، وا علیاه، از خیمه بیرون دویدم. پدرم برایم آغوش گشود و فرمود:
🍂 ابنتاه اِتَّقی الله و استعملی الصبر
پدرم مرا به تقوا و صبوری خواند.
🥀 آرام شدم. ناگهان صفیر تازیانه در گوشم پیچید و خطی کبود و جویبار کوچکی از خون بر شانهام نشاند. باز صبوری کردم. دیگر بار تازیانه خوردن. میافتادم و دست صبور و مهربان عمه یاریم میکرد تا برخیزم.
✍🏻
#دکتر_محمدرضا_سنگری
🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴
✅ کانال
#خیمه_عاشورایی_روز_دهم در ایتا را به دوستان خود معرفی کنید:
@roozedahom10