💫 🥀 عبورگاه، ساحلِ اقیانوس آرام خون پدر بود. از کنار قتلگاه؛ گفتم پدر برخیز و ببین سکینه و رباب تو را خانه‌ای نیست. 🍂 برخیز و ببین هرچه دارایی تو بود به یغما رفت. پدر می‌گفتی و می‌سرودی: ابذل جلَّ مالی. برخیز و ببین نه مال تو که سکینه و رباب تو را به اسارت می‌برند. 🥀 داشتم عنان اختیار و صبوری را از دست می‌دادم که یاد سخن بابا افتادم. وقتی برادرم علی شهید شد من فریاد زدم وا اخاه، وا علیاه، از خیمه بیرون دویدم. پدرم برایم آغوش گشود و فرمود: 🍂 ابنتاه اِتَّقی الله و استعملی الصبر پدرم مرا به تقوا و صبوری خواند. 🥀 آرام شدم. ناگهان صفیر تازیانه در گوشم پیچید و خطی کبود و جویبار کوچکی از خون بر شانه‌ام نشاند. باز صبوری کردم. دیگر بار تازیانه خوردن. می‌افتادم و دست صبور و مهربان عمه یاریم می‌کرد تا برخیزم. ✍🏻 🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴 ✅ کانال در ایتا را به دوستان خود معرفی کنید: @roozedahom10