خواب و رویا با جمعی از دوستان طلبه قصد سفر به منطقه ای خوش آب و هوا داشتیم. به منزل یکی از دوستان که پدرشان از علما بود وقتی رسیدیم، ما رو به داخل منزل دعوت کردند و در منزل خودشان از ما سوالاتی پرسیدند. برخی استرس داشتند از پاسخ دادن به سوالات ولی در کل جو شادی وجود داشت. سوال اولی که از من پرسیده شد، راجع به ادبیات عرب بود. جواب دادم. از چند نفر سوال پرسیدند. وسط سوال پرسیدن، من پاشدم و اتاق رو تمییز کردم، چینش دوستان رو منظم کردم. موقع سوال دوم احساس کردم از کتاب داستان محمدباقر(پسرم) که چند روز پیش براش خونده بودم سوال کرد. در مورد پیتروس بود. فرشته ای که بین طالوت و جالوت بود. تا این سوال رو پرسید تا اومدم جواب بدم سمت چپم از پنجره بسیار بزرگی که وجود داشت، آسمان رو دیدم که صدای رعد و برق و غرش شنیده شد و همراه هر غرش و صدا دود سیاهی در آسمان صاف و آبی و بدون رنگ می آمد. به دوست کنار دست چپم گفتم نگاه کن. ولی او توجهی نکرد. ناگهان دکل بزرگ مخابرات که مشرف بر دکل های کوچک ارتباطی بود، بر اثر این صاعقه تخریب شد و در حال افتادن بر روی دکل های کوچک و آمدن سمت ساختمانی که ما در آن بودیم و در حال مشاهده ما وقع بودیم بود که همگی دست پاچه شدیم و پا به فرار گذاشتیم. من اول دنبال کفشم گشتم. بعد یادم آمد در گوشه ای از اتاق انگشتر و تسبیح و پول و مدارکم هست و با ترس و دلهره اینکه این دکل روی من نیفتد رفتم آنها را بردارم در حالی که بقیه پا به فرار گذاشته بودند. ناگهان در حالی که دور گردنم خیس شده بود از خواب پریدم و هنوز اذان صبح را نگفته بودند و مشغول نوشتن این رویا بودم که ندای الله اکبر از بانگ مساجد به صدا درآمد. روز نوشت های من زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. https://eitaa.com/roozneveshthayeman