کتاب خاطرات سفیر نوشته نیلوفر شادمهری قسمت 6 خانم فراندون منشی لابراتوار هر روز ساعت 10 به من زنگ می زد که به اتاقش برم و باهم چای و قهوه بخوریم و حرف بزنبم. اون روز یه استاد محترم به جمع ما اضافه شده بود.خانم فراندون که اصرار داشت ملیکا صداش کنم شروع کرد به صحبت کردن و معرفی من:" این خانم ایرانیه و دانشجوی جدید ماست.چند روزیه که به این شهر اومده و چون مسلمونه نمیتونه به آقایون دست بده! استاد خیلی محترم گفت:" خوشبختم!امیدوارم اینجا بهت خوش بگذره." همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یهو ملیکا جهت به رخکشیدن معلومات پنهانش شروع کرد:"دیدن کشورای مختلف باعث میشه تجربیات آدم زیاد بشه و فرهنگای مختلف رو بشناسه.مثلا ایرانیا اکثرا مسلمونن.من اسلام رو میشه گفت خوب میشناسم!!یه فرهنگ خیلی متفاوته با اون چه در فرانسه رایجه.مثلا اسلام به مرداشون گفته که میتونن 4تا زن بگیرن.ولی تو فرهنگ ما اصلا اینطور نیست. ادامه داد:" آه...فکر می کنم یه زن فرانسوی هیچوقت نتونه بپذیره که همسرش سه تا زن دیگه داشته باشه.اصلا چنین اجازه ای رو به همسرش نمیده! خب البته اینجا فرانسه ست. فکر می کنم ایران هم وقتی پیشرفت کنه زنا میتونن حقوقشونو از ایران بگیرن. این تیکه آخر رو بعنوان بشارت و دلداری به من گفت...! گفتم:"اسلام به مردا توصیه نکرده 4تا زن بگیرن بلکه تعداد همسران یک مرد رو کاهش داده و محدود کرده.... ادامه دارد ..... roshanirah@