🎆🎆داستان سوره کوثر🎆🎆 روزی روزگاری در زمان های خیلی دور مردی بسیار مهربان و نورانی در کنار همسرش حضرت خدیجه زندگی می کرد. نام ايشان محمد(صلی الله علیه و آله) بود. او مردم را به کارهای خوب دعوت می کرد. از کارهای بد باز می داشت. به خاطر همین شیطان و آدمهای بد خیلی ناراحت بودند. چون دوست داشتند بدی ها زیاد بشه. مردم به هم دروغ بگویند. با هم دعوا کنند و سر پدر و مادرشون داد بزنن و... اما پیامبر با محبت و مهربانی، جلوی آدم های بد می ایستاد و اجازه نمی داد. حضرت محمد یک پسر داشت که نامش ابراهیم بود. ابراهیم بعد از مدتی از دنیا رفت. به خاطر همین هم اون آدم های بد خیلی پیامبر مهربون را مسخره کردند. به ایشون گفتند: تو که دیگه پسر نداری، تو نمی تونی نوه داشته باشی. خدای مهربون تا این رفتار آدم های بد رو دید، به فرشته ی زیبایش فرمود: برو به محمدم بگو که صبر کن، من به تو کوثر عطا می کنم. کوثری که خیر و برکت فراوان است. بچه های گلم؛ بعد از مدتی خداوند به پیامبر و همسر مهربانش دختری بسیار زیبا و نورانی عطا کرد. آن دختر حضرت فاطمه(سلام الله علیها) یعنی کوثر بود. امامان ما همه فرزندان حضرت فاطمه ی مهربان هستند. اینگونه شد که نسل پیامبر از بهترین ها ادامه پیدا کرد که همه مردم را به کارهای خوب دعوت می کنند. آدم های بد هم از این موضوع خیلی حرصشون دراومده بود. پیامبر مهربان خیلی خدا رو شکر کرد. @roshd110🌈🌈🌈