هدایت شده از ناشناس های ازدواجی
وای وای یه روز یه بنده خدایی اومدن خواستگاریم و فکر کنم اولین بارشون بود وقتی خواستن پاشن بریم اتاق یهو پاشون خورد به چی و ریخت رو فرش، بعدش نشسته بود داشت با دستش جمع میکرد میریخت رو سینی🤣🤣🤣 بقدری که بدم اومد از این حرکت میخواستم همون لحظه با پا شوتش کنم بیرون و خب شوتش کردم درست تو قلبم، و الان زنشم🦦