اینجا محل کار ما است. صبح که میشود. کیفمان را دست میگیریم. میآییم. مینشینم پشت میز و احتمالا با یکی از شما تماس میگیریم. درباره رویداد آرمان حرف میزنیم. از وضعیت مسجد چین به پیشانی میاندازیم. چشمانمان را گرد میکنیم و سر تکان میدهیم. خورشید که کرکره را پایین میکشد. شانههای شل شدهمان را کول میکنیم. برمیگردیم خانه.
قبل از رویداد آرمان. اینجا شکلش فرق داشته. میز و صندلی، ردیف بوده است. حالا ولی شده است محل اسکان مهمانان.
رویداد آرمان که تمام شود. دوباره میزها را خواهیم چید. خورشید که بتابد. دور هم، پشت میزها جمع خواهیم شد.
این جا ولی دیگر برای من مثل قبل نخواهد شد. به هر طرف سر بچرخانم. امامی را ایستاده به مناجات خواهم دید.
من چند سال است با امامان ارتباط دارم. این رویداد ولی کنارشان بودم. یک جا استراحت کردیم. روی یک فرش نماز خواندیم و سر یک سفره باهم حرف زدیم.
رویداد آرمان که تمام شود. انگشت اشارهام به سمت خودم خواهد رفت. متهم ردیف اول من و ما خواهیم بود.
امامی که سحر دارد. متهم ردیف اول نیست...
#رویداد_آرمان
#طراحی_نقشه_پیشرفت_محله
#رقابت
#سحرنوشت
🆔
@roydad_arman