امام خمینی در خاطرات بانوی انقلاب(۲) 🔸خانه به‌دوشی و منزلی تنگ و تاریک🔸 💥پست ویژه @rozaneebefarda 🔻🔻🔻 🔹... بعد از سه سال که در خانه «گذر عابدین» بودیم، صاحب‌خانه اطلاع داد که دخترش می‌خواهد در همین منزل بنشیند... صاحب‌خانه آدم خوبی بود اما حالا می‌خواست عذر ما را بخواهد، برای اینکه دخترش جا ندارد، احتیاج دارد... خانم [صاحب] خانه مادر خوبی بود و در بچه‌داری و سایر کارها خیلی به من کمک کرد، دختری داشت که دو سال از من کوچک‌تر بود. ما هردو با هم بازی می‌کردیم، مصطفی در واقع عروسکمان بود، ما هم بچه بودیم و هنوز درد و رنجی نکشیده بودیم. پس از چند ماه زن کارگری که مادربزرگم برای کمک برایم فرستاده بود و حقوقش را مادرم می‌داد رفت و زن دیگری که قبلاً در موقع اقامت چند ساله مادرم [در قم] به او خدمت می‌کرد، جای او را گرفت، دیگر کم‌کم قمی می‌شدم، دوستان و همسایگان مادرم – که آن زمان در قم بودند – از من دیدن می‌کردند و من هم به منزل آنان می‌رفتم و کم‌کم با آنان آشنا و رفیق شدم. ذاتاً دختری خوش مشرب و گرم و اهل معاشرت بودم که تتمه‌اش هنوز هست آقا همیشه می‌گفت «هیچکس مثل تو نیست» من خیلی پرشور و با نشاط و اهل شعر هم بودم. دردسرتان ندهم ، بنا شد از این خانه بلند شویم من از اینکه جابه‌جایی خودش نوعی تنوع است خوشحال بودم ... آقا سید محمد صادق [لواسانی] به آقا گفته بود حال که وضعت خوب نیست و شهریه هم نمی‌گیری خانه ارزان‌تری تهیه کن ... آقا وقتی خانه را دیده بود، گویا نپسندیده بود، آمد به من گفت شما هم برو آن را ببین من گفتم نه اگر شما می‌پسندید من حرفی ندارم ولی ای کاش رفته بودم و می‌دیدم و در آن خانه پا نمی‌گذاردم ...🔹 —------------------------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی ( همسر امام ) ص 79-80 و 83 @rozaneebefarda