آه از غمت ای یار مظلوم خراسانی دیگر بگیر از تن غبار خستگی ها را قدری بیاسا و بکش آسوده پاها را جام شهادت را که پشت میز نوشیده؟ نوشید در میدان، لبت آن جام صهبا را در زَمهریرِ قلّه ای افتاد یک شعله... خاموش شد آرام و روشن کرد دنیا را سیّد! عبای خاکی ات را می خرد آخر او که خریده چادرِ خاکیِ زهرا را از مادرت بردی چنین ارثی که می بینی در خاک افتادن ، در آتش سوختن ها را آن شب چرا چشم خراسان بی امان بارید؟ بارید تا از دل بشوید بغض فردا را... آه از غمت ای یار مظلوم خراسانی درد تو سوزانده دلِ درد آشناها را ای ناخدای کشتی ِ دل خستگان، رحمی ... هموار کن بر سینه ی ما این قضاها را رجّاله های اهل دنیا یادتان آمد آن مردِ بی پیرایه ی اهلِ مدارا را ؟ با "اِتقوالله" ای گذشت از طعنتان امّا در یاد دارد ملّتی آن نارواها را.... قاسم بگیر از دوش ابراهیم بارش را جویا شو از او ماجرای شام یلدا را آن شام طولانی که حیرانش شدیم امّا او پر زد و پیمود راهِ آسمانها را راضی شد آخر او در آغوش رضاجانش یک روز هم آقا بخر ما نارضاها را ... از سرّ مکنون شهادت بی خبر ماندیم ... باید که با خود حل کند دل این معمّا را محمدرضایی @rozaneebefarda