سفر تاریخی رهبر به قم؛ رهیافتها و پیامدها/۴ ملاقات نور (خاطره ای از سفر رهبر معظم انقلاب به قم) اختصاصی|| سیدعلیرضا موسوی جوردی/استاد حوزه @rozaneebefarda 🔻🔻🔻 آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب به قم سفر خواهد کرد، این تیتر اول روزنامه ها بود، خبری که طراوت دوباره به خیابان های شهر داده بود. روز موعود فرارسید و موج جمعیت خیال آرام گرفتن نداشت. نزدیک ظهر قرار سخنرانی بود در میدان آستانه، گویا که خورشید بر صخره تکیه زده بود و مردم چون موجی خروشان مدام سر به صخره می زدند. در این سفر به دلیل فشردگی برنامه ها و دیدار عمومی که با خانواده شهدا بود، دیگر، سر زدن به منزل شهدا در برنامه حضرت آقا نبود، آری، خانه ها تشنه بودند و آسمان خیال باران نداشت... این بود که من، نامه ای را از طریق واسطه به آقا رساندم، نامه ای که بوی نیاز داشت و رنگ تمنا: قلم اینگونه نوشت: «مادری در این شهر خانه نشین است، مادری که دو جوان تقدیم لاله زار جبهه کرد و آه نگفت، مادری که جسمش رفیق نیمه راهش شده و حالا خسته از دنیا زمین گیر است، چند روز و چند ماه نیست، نه... پانزده سال است که زمین گیر است، پانزده سال است که حرم حضرت معصومه سلام الله علیها را ندیده، تا با خواهر خورشید درد دلی کرده باشد، هر چه می گویند: «مادر، از خانه بیرون برو، چرخی بزن، نفسی بکش.ما که در خدمت تو بوده ایم و هستیم» می گوید: «خیال ندارم سربار کسی شوم» تنها به فرمان پیشوایش، برای رای دادن در انتخابات او را به سختی پای صندوق رای می رسانند. چه زیبا و ستودنی می شود اگر ماه، قدم در منزل این مادر، در این آسمان پر ستاره بگذارد». نامه به دست آقا رسید و خبر آمد که ایشان پذیرفته است که مهمان منزل مادر دو شهید شود. فرصت را غنیمت شمرده و همراه عده ای راهی منزل مادر شدیم. لحظه ی موعود رسید و پنچره ها حیران بودند انگار هیچگاه چنین منظره ای را نشان نداده بودند، ماه بود که به آرامی و با متانت قدم به سمت درب خانه بر می داشت، رضایتی که در چهره مادر بود شاید با برگشتن فرزندانش هم تکرار نمی شد، از کجای قصه باید گفت که افسانه نباشد، پس از آن روز گمان می کنم که شاید همه افسانه ها خیالی نباشند... من در سایر ملاقات های آقا هم حضور داشته ام،دیدار های خصوصی، عمامه گذاری ها و ...، ایشان معمولا در اینگونه محافل، وقت را کوتاه می کند و نگران ساعت است، از حالات ایشان می شود عجله را فهمید. اما در دیدار با خانواده شهدا عجله ای در کار نیست، در رفتار و چهره اش فقط آرامش است و آرامش. گویا دیگر زمان ایستاده و خیال مزاحمت ندارد. آقا در منزل مادر، با نشاط بود و لبخند و شوخ طبعی فراوانی داشت. اطرافیان برای آقا چای آوردند و مادر از آقا خواست تا قندان را با دعای خویش متبرک کند. حضرت آقا قندان را به دست گرفت و با حوصله دعا خواند سپس خود ایشان هم یکی از آن قند ها برداشت. رفتار متواضعانه ای که بین رهبر انقلاب و مادر شهیدان مشاهده می کردم، برای من بسیار جالب و قابل توجه بود، هر دو، دیگری را از خود بالاتر و با ارزش تر می دانستند. این مجلس پر نور حدود چهل دقیقه ادامه داشت و سپس آقا به مادر شهید التماس دعا گفت و ایشان هم التماس دعای متقابل. حضرت آقا شاکر بودن این مادر را در این شرایط سخت و داغدیدگی، مشهود و ستودنی می دانست و همین مطلب را هم به ما فرمود. ملاقات نور به پایان رسید و خورشید دوباره عازم مقصدی دیگر شد. فردای آن روز خدمت مادر رفتم، کلامی کوتاه و ژرف به زبان آورد، گفت:« دیگر آرزویی ندارم» مادر شهیدان یزدی، پس از سالها رنج و شکر، پس از سالها سختی و رضایت، اندکی پس از همین دیدار، رحلت نمود. دوباره با خود می گویم، همه افسانه ها خیالی نیستند... @rozaneebefarda