حتی من هم نتوانستم او را درک کنم! بازنشر مصاحبه قدیمی خانم معصومۀ حائری یزدی در مورد [صفحه ۲ از ۲] ‏‎ ‎ @rozaneebefarda 🔻🔻🔻 رابطه ایشان با حضرت امام(س) به چه صورت بود؟ ‏‏همان طور که همه می دانند و من هم این مطلب را به خوبی درک کرده بودم، او برای پدر گرامی اش احترام خاصی قایل بود و حضرت امام(س) هم به حاج آقا مصطفی(ره) احترام خاصی می گذاشتند. مصطفی(ره) عاشق امام(س) بود، گرچه ایشان همیشه در حال مسافرت بود و بسیار کم به منزل می آمد، ولی وقتی به عراق رفت، تمام همّش معطوف به امام(س) بود و فقط به خاطر ایشان در نجف مانده بود، و امام(س) نیز عجیب در مرگش مقاومت کردند؛ همان گونه که همه مردان خدا توکل بر خدا می کنند و هر چیزی را در راه او فدا می کنند. ‏ ‏‏وقتی مأموران رژیم منحط سابق شبانه آمدند که امام(س) را در قم دستگیر کنند، هیچ کس نتوانست بفهمد که حاج آقا مصطفی(ره) چگونه خود را از پشت بام بلند به امام(س) نزدیک کرد که همراه او با ماموران برود، اما ماموران از رفتن آقا مصطفی(ره) به همراه امام جلوگیری کردند. حاج آقا مصطفی(ره) همان شب انبوه جمعیتی را که به دور او حلقه زده بودند با هوشیاری و متانت به آرامش فرا می خواند. ‏ ‏ زمانی که امام را به ترکیه بردند، آقا مصطفی(ره) را نیز دستگیر کردند و او تا تهران در کمال آرامش با ماموران به سر برده بود. او را نیز به ترکیه نزد پدر تبعید کردند و از آنجا نیز همراه امام(س) به عراق تبعید نمودند. آقا مصطفی(ره) همیشه به ایران عشق‏‎ ‎‏می ورزید، حتی تصمیم گرفت که همان سال پس از تشرف به مکه به تهران بیاید، اما اجازه این کار را به او ندادند. حاج آقا مصطفی(ره) از محیط نجف بسیار رنج می برد، در هوای گرم نجف، در آن جو ناراحت کننده و خفقان‏‎ ‎‏آور، علیرغم همه ناراحتی ها، تمام همّ و غمش برای مردم بود. لکن همین عزیمت و تنهایی در نجف از یک لحاظ به نفع ایشان شد، چون بیشتر اوقات را در منزل بودند و فقط برای تدریس بیرون می رفتند. بدین لحاظ وقت زیادی برای تألیف داشتند در نتیجه بیشتر کتابهایشان را آنجا و در آن وضعیت نوشتند. چرا که ایشان خیلی اجتماعی بود و مردمی فکر می کرد اما در آنجا بسیار گوشه‏‎ ‎‏گیر و منزوی شده بود. ‏ ‏‏ ‏ ‏‏اگر ممکن است دربارۀ چگونگی شهادت حاج آقا مصطفی(ره) مطالبی را بفرمایید. ‏ ‏‏او مردی بسیار قوی و از سلامت کامل برخوردار بود، هیچ گونه ناراحتی و بیماری نداشت به همین دلیل برخلاف آن چه شایع کردند سکته قلبی خیلی بعید به نظر می رسید. همان شب که حاج آقا مصطفی شهید شدند، زودتر از معمول به خانه آمدند، چون قرار بود که ساعت دوازده مهمان بیاید و من سخت مریض بودم، آقای «دعائی» که همسایه ما بود، برای معاینه من دکتر آورد. از طرفی دیگر آقا ‏مصطفی شبها مطالعه داشتند و ما یک ننه داشتیم که اسمش «صغری» بود، آقا مصطفی به او گفت: «برو بخواب، اگر مهمان آمد من در را باز می کنم» و ما دیگر نفهمیدیم که مهمانها چه وقت آمده و کی رفتند و چه شد؟ ‏ ‏‏پس از ملاقات، او طبق معمول به مطالعه و عبادت پرداخته بود. «معمولاً شبها‏‎ ‎‏نمی خوابید و فقط بعد از نماز صبح چند ساعتی می خوابید» صبح خیلی زود وقتی ننه به اطاق بالا می رود، می بیند آقا مصطفی پشت میزش نشسته، دستش را روی کتاب گذاشته، سرش به پایین خم شده و حرکت نمی کند. او بهت‏‎ ‎‏زده و وحشت‏‎ ‎‏زده این مطلب را به من گفت. وقتی من با عجله به اطاق بالا رفته و خود را بالای سر او رساندم، دیدم دست های آقا مصطفی بنفش شده است و لکّه های بنفش نیز روی سینه و سر شانه هایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای دعایی به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی(ره) مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است. وقتی خواستند از جسد وی کالبد شکافی به عمل آورند، حضرت امام(س) اجازه این کار را ندادند و فرمودند: «عده ای بیگناه دستگیرمی شوند و دستگیری این ها دیگر برای ما آقا مصطفی نمی شود». به هر حال از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و نگذاشتند پزشکان نظر خود را اعلام کنند و حتی پزشکان را نیز تهدید کردند، چون صددرصد عارضۀ ایشان، مسمومیت بود.  ▫️منبع: یادها و یادمان‌ها، ج ۲، ص ۴۰۱_۴۰۵. 🔘روزنه؛ دریچه‌ای به تاریخ، سیاست و اندیشه دینی معاصر: https://eitaa.com/joinchat/2032861191C0a0a43a053