▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت.. دوازده هزار نامه فقط از کوفه فرستادند باغ ها ظرفیت عطر گل یاس نداشت.. اصلاً حیف بود تو بیای کوفه آقا، همه ی حرف های ما چند بعدی است،هم مال امروز،هم مال اون روز ریشه ی غفلت کوفه به کجاها نکشید که سفیر پسر فاطمه را پاس نداشت کوفه از بس که نگاهش به حرام عادت کرد 🔹یعنی سینه زن،اگه هی به نگاه به نامحرم ،زن های بی حجاب بکنی،خطر داره برا دلت،اول کار اشکت رو میگیرند،هرچی هم من و دیگران بخونیم ،مات می شینی دلت می سوزه،اما این سنگ که تو چشمته، نمیذاره گریه کنی کوفه از پس که نگاهش به حرام عادت کرد چشم دیدار تو  مسلم و عباس نداشت حسین…… یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند ▪️اومدند در خونه ی حسین،بعد از امر امیرالمؤمنین ،آقا دعا کن بارون نمیآد،قحطی مارو داره میکشه،زن و بچه مون دارن از تشنگی میمیرند،آقاجانم، حضرت دعا کرد،شنیدید،این حرف مال شب هفتمه، ▪️دعا کرد بارون اومد،برکه هاشون پر شد،همه خوشحال شدند،آقا جان تلافی میکنیم،ای نامرد مردم،بی درد مردم یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند گویی این شهر جفا عاطفه بشناس نداشت آشنا با تو کسی بود ولی بود ولی جز دل حانی و طوئه دل حساس نداشت امت نامه پران با تشری برگشتند.. نامه نوشتند اما نامه پرون بودند ذره ای صدق و ثبات قدمی ناس نداشت با تو دل هاست ولی بر تو زبان شمشیر کوفه جز تیر و سنان دکه ی اجناس نداشت پایتختی که در آن عدل علی میزان بود هیچ در ظلم ستم بهر تو وسواس نداشت به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند.. هی گفتم من مسلمم،نایب حسینم،هو کردن به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند نایبت چاره ای از خنده ی خناس نداشت دست من بسته شد و دست جسارت وا شد کوفی انگار دگر غیرت و احساس نداشت ▪️داره با خدا مناجات می کنه،گریه می کنه،آخه تو کوچه های کوفه،دویست سرباز دارن باهاش می جنگند،دوباره کمک خواستند،ابن زیاد داد زد،فحش داد به اون سردارش،که داشت می جنگید،گفت:مگه چیکار می کنی،یه نفره نمی تونی دستگیرش کنی،گفت : اینها از بنی هاشم اند،مگه مارو به سمت،بقّال های کوفه فرستادی، این مسلم ِ، ▪️فریبش دادند،امان نامه گرفتند از ابن زیاد،دادن دست آقا،همچین که دادن دستش و خوند،دید اصلاً اینقدر امان نامه قوی است،می تونه بره به حسینش برسه،می تونه بره،دست از شمشیر که برداشت،دستاش رو بستند،حالا هر کی می رسه یه شمشیر بهش میزنه،لبش شکافته شد،دندوناش شکسته شد،آب آوردن روزه اش رو باز کنه،دندون های ثنایاش افتاد،خون آب رو  مضاف کرد،آب رو برگردوند،به خودش گفت:من باید تشنه بمیرم،مثل اربابم حسین، آی حسین @roze_daftari